علي از ياران پيامبر سخن مي گويد


عن أبي أراكة، قال: صليت خلف علي عليه السلام الفجر في مسجدكم هذا، فانفتل عن يمينه، و كان عليه كآبة، حتي طلعت الشمس علي حائط مسجدكم هذا قدر رمح، و ليس هو علي ما هو عليه اليوم، ثم أقبل علي القوم، فقال: أما والله لقد كان أصحاب رسول الله صلي الله عليه و اله و هم يبيتون هذا الليل، يراوحون بين جباهم و ركبهم، فإذا



[ صفحه 238]



أصبحوا غبراء صفراء بين أعينهم شبه ركب المعزي، (الخبر) [1] .

ابي اراكه نقل مي كند كه نماز صبح را پشت سر اميرالمؤمنين علي ابن ابي طالب عليه السلام خواندم (في مسجدكم هذا) در اين مسجد شما، سپس صورتش را به سمت راست برگرداند آثار اندوه از چهره اش نمايان بود درنگ كرد تا آنگاه كه خورشيد طالع شد و بر ديوار مسجد شما به قدر يك ني بلند شد هيچ وقت حضرت با اين حال ديده نشده بود سپس روي به مردم كرد و فرمود: بدانيد به خدا سوگند كه اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و اله اين شب را براي شب زنده داري، خود را به زحمت مي انداختند و تحمل بيداري و بي خوابي را مي كردند و دلهاي شب در رفت و آمد بودند پيشاني و پاهايشان پينه بسته بود گويا صداي شعله ي آتش در گوشهايشان بود بامدادان چهره هايشان زرد و غبارآلود بود، و پيشاني آنان مانند سينه شتر پينه بسته بود، هرگاه به ياد خدا مي افتادند مانند درختي را كه باد خم مي كند در روز طوفان به زمين مي خورد و بلند مي شود خم مي شدند اشك چشمانشان لباسشان را تر مي كرد، ابي اراكه گفت: بعد از اين سخنان، حضرت بلند شد و فرمود گويا مردم غافل و بي خبرند. الي آخره.


پاورقي

[1] جامع الاحاديث الشيعه ج 7 ص 124.


بازگشت