چهره ي شبها


ابوسليمان داراني گفته است: شبي خوابم برد از نماز شب و اوراد و اذكارم ماندم، در خواب حوريه اي را ديدم كه مي گويد اي اباسليمان تو در خوابي در حالي كه پانصد سال است كه من در ميان خيمه منتظر تو هستم.

از شيخ ابي بكر ضرار روايت شده كه در همسايگي ما جواني بود خوش صورت، شبها شب زنده داري مي كرد و روزها را روزه مي گرفت، روزي پيش من آمد و گفت: اي استاد مرا خواب برد، از نماز شب و اذكار و اوراد ماندم، موفق به شب زنده داري نشدم، در خواب ديدم گويا محراب من شكافته شد كنيزاني از محراب بيرون آمدند كه به زيبائي آنها نديده بودم، ناگاه كنيزي بدشكل و بدقيافه را ديدم كه از او بد چهره تر نديده بودم، پرسيدم شماها از آن كي هستي و اين كنيز بد قيافه مال كيست؟ گفتند: ما شبهاي گذشته ي تو هستيم كه تا صبح مشغول راز و نياز بودي، اين كنيز هم همان شبي است كه در خواب ماندي و از شب زنده داري بازماندي، حظ و بهره ي تو امشب همين كنيز است كه مي بيني، بعد اين اشعار را انشاء كرد:



[ صفحه 178]





اسأل لمولاك أرددني إلي حالي

فأنت قبحتني من بين أشكالي



لا ترقدن الليالي ما حييت و إن

نمت الليالي فهن الدهر أمثالي



به مولايت بگو: مرا به حال اول برگرداند، تو مرا در ميان هم شكلانم زشت جلوه دادي.

تا زنده اي شبها مخواب، و اگر نخوابي اينان تمام روزگار با تو خواهند بود. [1] .


پاورقي

[1] تفسير روح البيان ج 7 ص 120.


بازگشت