مقام غلام سياه


عبدالله رازي گفت: سالي با گروهي سفر دريا كرديم، بادي وزيد و كشتي را به جزيره اي افكند، در آن جزيره غلام سياهي نشسته بود و بتي در دست داشت و ميموني را پرستش مي كرد، گفتم: اينها هيچ كدام خدا و قابل پرستش نيستند، غلام پرسيد: پس معبودي كه سزاوار پرستش است كيست؟ گفتم: (الذي في السماء عرشه و في البر و البحر سبيله و لا يعزب عن علمه مثقال ذرة في الأرض



[ صفحه 160]



و لا في السماء). خدا آن است كه عرشش در آسمان، راهش در دريا و صحرا، به اندازه ي ذره اي چيزي از علم او پنهان نيست، پرسيد: اين معبود را نام چيست؟ گفتم: (هو الله الذي لا إله إلا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون) به مجرد شنيدن اين نام اشكش جاري شد و اسلام آورد و با ما در كشتي بود، روز و شب در ركوع و سجود و ذكر خدا بود، شب كه ما مي خوابيديم با نظر تعجب به ما نگاه مي كرد و مي گفت: خداي شب مگر شب مي خوابد؟ گفتم: (لا تأخذه سنة و لا نوم) هرگز او را كسالت و خواب فرا نگيرد، گفت: بئس العبد أنتم تنامون و مولاكم لا ينام فأين أنتم في خدمة مولاكم، بد بندگانيد شما مي خوابيد و خداي شما نمي خوابد، كجا شما در خدمت مولا هستيد؟ چون صبح شد غلام در سكرات مرگ قرار گرفت و جان به جان آفرين تسليم كرد، شب او را خواب ديدند كه در يكي از كاخهاي بهشتي كه از ياقوت سرخ و زمرد سبز است نشسته، فرشتگان در برابر او صف كشيده اند، و صورت او چون ماه مي درخشد، خنده اي كرد و اين آيه را خواند: (و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار) غلام سياه به مجرد اين كه قدم گذاشت در اين درگاه چنين خواب را بر خود حرام كرد و به اين مقام رسيد. [1] .


پاورقي

[1] انيس الواعظين ص 199.


بازگشت