آقاي جان انطوني وكيل دادگستري در شهر هوستون در ايالت تكزاس آمريكا، پس از آن كه پيش آمد جانكاهي بر او وارد شد و نزديك بود دست به خودكشي بزند، مي گويد:



[ صفحه 67]



«به فكرم رسيد كه به سوي خدا بروم و درد دل خويش را با وي در ميان بگذارم و خود را نجات بخشم.»

«به درگاهش بروم و بنالم و از او بخواهم كه بينائي مرا افزايش دهد و راه اشتباه مرا در اين جهان ظلماني كه ناراحتي و كثافت از همه طرف مرا فشار مي دهد، مسدود گرداند و از درگاهش خواستم كه مرا به كار خود موفق گرداند شايد بتوانم، آن قدر ثروت به دست آورم كه بتوانم زن و فرزندم را از گرسنگي نجات بخشم و جانشان را حفظ كنم.»

هنوز نماز، ناله و زاريم تمام نشده بود كه در اثر توجه به خدا معجزه اي به وقوع پيوست و ناراحتي اعصابم برطرف گرديد، علل ترس من از بين رفت و اضطرابم برطرف شد و احساس كردم كه نيرومند شده ام و اميد و ايماني در نهادم به وجود آمده است. سپس شرح مي دهد كه به بركت نماز، چگونه كار و پول به دستش آمد و اضطراب و ناراحتي، او را به طمأنينه و نشاط تبديل كرد.