چرا پرستش






كشمكش هر چه در او زندگيست

پيش خداوندي او بندگيست



نظامي

حس پرستش ابداع پيامبران نيست. زيرا تاريخ نشان مي دهد كه هر جا زندگي بشري وجود داشته باشد، عبادت نيز در كنار آن بوده است آنچنان كه معتقدند:

«بشر اوليه موحد بوده و بعد در اثر گذشت زمان بت پرست شده و به ثنويت گراييده است» بنابراين «پيامبران فقط نوع پرستش و آداب و اعمالي كه بايد پرستش به آن شكل صورت گيرد را به بشر ياد داده اند» [1] .



[ صفحه 25]



و اين يكي از پيچيدگي هاي نهاد آدمي است كه هم روحيه استكبار دارد و هم روحيه خضوع، و همانطور كه خواهان تسلط بر همه چيز و همه كس است در عين حال خواهان نيستي و ذلت نيز مي باشد و اين حس تذلل را فقط پرستش سيراب مي كند و اگر آدمي در برابر مبدأ بي نهايت الهي تعظيم نكند مسلماً در برابر موجوداتي مانند خود، به خاك خواهد افتاد. نام اين حس را مي توان فقر گذاشت كه گاه و بيگاه در وجود آدمي به تلاطم مي افتد و ديگري را جستجو مي كند بنابراين پهنه وجودي آدميان مملو از «خواستن ها» است و اين خواستن، وابستگي او را نشان مي دهد [2] فقر، خواستن و وابستگي وقتي در وجود انسان شعله ور گردد نام عشق به خود مي گيرد و همانند كودكي كه مادر خود را مي طلبد ذات آدميان نيز كه كانون شورانگيز خداست به دنبال معبود حقيقي خويش مي گردد.

همان طور كه هزاران دايه دلسوز نمي توانند ضمير يك كودك را اشباع كنند؛ ذات آدميان نيز كه پيوسته در تكاپو و جستجو است، جز با پرستش خالق آرام نمي گيرد



دايه عاريت بود روزي سه چار

مادرا ما را تو گير اندر كنار [3] .





[ صفحه 26]



وجود آدميان را كه پيوسته به دنبال خدائي مهربان تر از مادر [4] است، هيچ چيز و هيچ كس ديگري نمي تواند به خود مشغول دارد.

ماده و ماديات و موجودات اين جهاني هيچ گاه نمي توانند آتش اين عطش را خاموش كنند. به خاطر همين، هر چه را كه آدمي در اين دنيا به دست آورد نه تنها او را تسكين نمي دهد بلكه به دنبال بهتر از آن مي گردد و وقتي آن چيز يا آن كس را به دست آورد باز به دنبال برتر از آن مي رود و...

پيمودن همه اين مراحل غير از زيادتر شدن غم و اندوه، اثر ديگري ندارد خصوصاً كه پاياني نيز ندارد: [5] .



ور دمي هم فارغ آرندت زنان +

گرد چادر گردي و عشق زنان



مار بودي اژدها گشتي مگر

يكسرت بود اين زماني هفت سر



دام را بدران بسوزان دانه را

باز كن درهاي نو اين خانه را [6] .



عشق زاييده نياز است. سيري ناپذير است و سركش و بايد به كسي تعلق گيرد كه نه فنائي در جمالش راه دارد و نه مرز مي شناسد و آن تنها



[ صفحه 27]



وجود خداوند است كه سرشار از زيبايي است و چون حد و مرزي ندارد، خواستن او زيباترين و والاترين متاع را به انسان ارزاني مي دارد.

از سوي ديگر غفلت از خداوند در حقيقت فراموش كردن خويش است و زيان بارترين معامله در هستي، آن است كه انسان به جاي آن كه سرمايه خود را افزايش دهد روز به روز آن را ببازد، و بدتر از آن، اينكه خود نيز از اين زيان غافل باشد.

قل هل ننبئكم بالاخرين اعمالا الذين ضل سعيهم في الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسبون صنعا [7] .

يعني آيا راهنمائي كنم شما را به زيان بارترين عمل؟ آنان كه زحمتشان در زندگي دنيا به هدر رفت اما خيال مي كنند كه كار شايسته اي انجام داده اند. قرآن كريم در سوره كهف مي فرمايد:

ان من شي ء الا يسبح بحمده [8] .

يعني همه موجودات خداي را پرستش مي كنند:



چيست مي داني نواي چنگ و عود؟

انت ربي انت حسبي يا ودود



نيست در افسردگان ذوق سماع

ورنه عالم را گرفته است اين سرود [9] .





[ صفحه 28]



لكن پرستش انسان ارزشمندتر است چون خداخواهي و خداجويي جمادات و نباتات اختياري نيست. اما انسان از روي اختيار به معبود خويش تعظيم مي كند و هر چه تعظيم فرد بيشتر باشد ارزش او والاتر است. غفلتي كه از آن سخن گفتيم باعث مي شود انسان بجاي «خويشتن جوئي» در پي نسيان و هدر ساختن خويش باشد. همان خلائي كه مهاتما گاندي رهبر فقيد هند آن را در غرب احساس مي كرد و معتقد بود كه غرب از يك چيز عاجز مانده است و آن تأمل در باطن خويش است و اين موضوع، پوچي درخشندگي كاذب تمدن جديد را مي رساند. از نظر او، هياهوي غربيان و حتي اعمال نيكشان نيز براي فراموش كردن خود و بيهودگي «خود» است. آنگاه ادامه مي دهد كه: وقتي انسان روح خود را از دست داد، فتح دنيا به چه درد او مي خورد؟ [10] .

كساني كه به درجات عالي خودشناسي رسيده اند، اجزاي زندگيشان رنگ خدائي مي گيرد و جز با خدا، با هيچ كس ديگر نرد عشق نمي بازند:



بيرون ز حساب نام ليلي

با هيچ كسش نبود ميلي



هر كس كه جز اين سخن گشادي

نشنودي و پاسخش ندادي





[ صفحه 29]



بنابراين اولاً: عبادت بايد از عشق برخيزد و بر آن استوار شود. عبادت عاشقانه انسان را به كمالات بيشتري مي رساند و ثانياً عشق بايد با پرستش توأم باشد، در اين صورت است كه عبوديت، آرامش بخش، اميددهنده و لذت آور مي شود و به قلب اطمينان مي دهد. ولي آنان كه از خداوند روي گردان هستند بالاترين عذابشان در دنيا همان سرگرداني و سردرگمي آنهاست [11] زيرا مانند كسي كه در دريايي غرق شده است، به هر علف خشكي متوسل مي شوند و «هر چه قلب به تدبير امور در دنيا بيشتر توجه كند غبار ذلت و مسكنت بر او بيشتر ريزد و ظلمت مذلت و احتياج زيادتر آن را فراگيرد» [12] اما بزرگترين نعمتي كه به عابدان ارزاني مي شود يقين است [13] و آن گاه كه يقين نيز با عشق توأمان شد آدمي به مقام انسانيت رسيده و شايسته خليفة اللهي مي شود. «وقتي دل را به صاحب دل و خانه را به صاحبش تسليم نمودي و خود در آن تصرفي نكردي و خانه را به دست غاصب ندادي خود صاحب خانه در آن تجلي مي كند و البته تجلي غني مطلق (خدا) بي نيازي مطلق آورد و دل را غرق درياي عزت و غنا نمايد و قلب مملو از بي نيازي شود. [14] .



[ صفحه 30]





گفت مجنون گر همه روي زمين

هر زمان بر من كنندي آفرين



من نخواهم آفرين هيچ كس

مدح من دشنام ليلي باد و بس



خوشتر از صد مدح يك دشنام او

بهتر از ملك دو عالم نام او [15] .



نكته اي كه ذكر آن خالي از لطف نيست؛ اين است كه پرستش در اسلام، يك نوع خودباختگي نيست، بلكه تولدي دوباره است. [16] در دين ما، در عبادت نيز نبايد خود را فراموش كرد. بنابراين، اين عشقي كه آدمي را از خود بيگانه مي كند و انسان، خويشتن خويش را در برابر معشوق مي بازد (كه برخي از آن به عنوان الينگي تعبير مي كنند) در پرستش اسلامي جايگاهي ندارد. انسان از ديدگاه اسلام، انسان است و خدا، خداست و هيچگاه جاي اين دو با يكديگر عوض نخواهد شد. [17] بلكه اين يكي در



[ صفحه 31]



كمال فقر است و نياز، و آن ديگري بر قله بزرگي و جاه. بنابراين در فرهنگ اسلامي هنگام پرستش دو ركن اساسي لازم است كه يكي بدون ديگري، عبادت را از اعتبار ساقط مي كند و آن دو عبارتند از عاشق و معشوق. حتي در مهم ترين و كامل ترين نوع خداخواني و خداخواهي يعني نماز هم ضرورت وجود اين دو ركن به چشم مي خورد. چرا كه اگر عاشق نباشد ديگر اياك نعبد و اياك نستعين. معني ندارد و اگر معشوق نباشد پرستش از اعتبار خود ساقط است. اما حضور هر دو باعث مي شود كه آدمي عجز خود را دريابد و بزرگي او را بشناسد. [18] در اين صورت هم شريك خواندن براي خدا منتفي است و هم آنچه كه با مقام بندگي منافات دارد (مانند روحيه كبر و افزون طلبي). به تعبير ديگر وقتي كه عاشق حضور داشته باشد كبر و منيت مي ميرد و وقتي كه معشوق حاضر شود تمامي شرك ها از بين مي روند؛ اينجاست كه خداوند خود بهاي نمازگزار مي شود. آنچه گفتيم اساسي ترين شرط در هر پرستشي است كه اسلام بدان فرمان داده است وقتي كه اين شرط محقق گرديد تمامي وجودش و حتي اطرافش نيز او را همراهي مي كنند: قال علي (ع) ان الانسان اذا كان



[ صفحه 32]



في الصلاة فان جسده و ثيابه و كل شي ء حوله يسبح [19] وقتي انسان به نماز مي ايستد، جسم و لباس و هر چه در اطرافش هست با او به ثناي خدا مي پردازد.

برخي معتقدند كه بين عابد و عارف فرق هايي وجود دارد. يكي از اين افراد كه صريحاً در اين باب سخن رانده است؛ ابن سيناست كه در كتاب اشارات چنين مي گويد: «آنكه باطن خود را به قصد تابش پايدار نور حق، از توجه به غير بازدارد «عارف» خوانده مي شود و آن كه بر انجام تكاليف الهي از قبيل روزه و نماز پردازد «عابد» است. [20] ابوالقاسم قشيري نيز بين كساني كه اهل عبادتند و كساني كه اهل عبوديتند فرق مي گذارد و گروه اول را پائين تر از گروه دوم مي داند زيرا: «عبادت براي عوام است و عبوديت براي خواص» و در ادامه نظريات ديگران را در توضيح عبوديت يادآور مي شود. [21] از اين دسته بندي ها در منابع اوليه اسلامي (قرآن - سنت) خصوصاً نهج البلاغه خبري نيست و مولا علي (ع) در حكمت 237 اين كتاب، عبادت پيشگان را به سه دسته تقسيم مي كنند: بازرگانان، بردگان و آزادگان. آن حضرت براي اعمال هر سه گروه كلمه «عبادت» را به كار مي برند هر چند گروه سوم را در جاهاي ديگر نهج البلاغه مورد



[ صفحه 33]



ستايش قرار مي دهند. زيرا آدمي مي بايست به هر بهانه اي خداي را بخواند. و اين خواندن همان عبادت است كه البته عبادت آزادگان بهتر است عبادت آگاهانه كه نتيجه درك عجز و حقارت خويش و بزرگي معبود است، بدون ترس از جهنم و طمع بهشت، همان عبادتي است كه در قرآن و سنت عموماً و در سخنان علي (ع) خصوصاً، مد نظر قرار گرفته است:

الهي ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا من جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك. [22] .

يعني خدايا پرستش من به خاطر ترس از كيفر تو و يا چشم داشت بهشتت نيست بلكه بخاطر اين است كه ترا شايسته پرستش يافتم.

و در جاي ديگر مي فرمايد:

لو لم يتوعد الله علي معصية لكان يحب ان لا يعصي شكرا لنعمته. [23] .

اگر خداوند براي نافرمانيش وعده ي عذاب و كيفر نمي داد باز هم شكرگزاريش ايجاب مي كرد كه كسي از فرمانش سرپيچي نكند. [24] .

اصولاً از نظر اسلام ريزترين اعمال آدمي بايد براي خدا باشد چه در



[ صفحه 34]



زندگي فردي و چه در زندگي اجتماعي و وقتي كه همه كارهاي انسان فقط براي خدا انجام شد، نوعي عبادت مي شود.

الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم [25] .

يعني كساني كه به ياد خدا هستند چه در حالت ايستاده و چه در حالت نشسته و چه خوابيده.

علاوه بر اينكه كارهاي فردي و اجتماعي انسان بايد براي خدا باشد عبادات ويژه اي وجود دارد كه هر فردي مكلف به انجام آن است. عبادت واقعي وقتي صحيح و كامل است كه داراي روح باشد. و آن گاه كه روح در آن دمد انسان را از دنياي ماديت بيرون مي كشد و در ملكوت اعلي سير مي دهد.

قد احيي عقله و امات نفسه، حتي دق جليله و لطف غليظه و برق له لامع كثير البرق، فابان له الطريق و سلك به السبيل و تدافقته الابواب الي باب السلامة، و ثبت رجلاه بطمأنينة بدنه في قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضي ربه [26] .

عبادت، عقل انسان را زنده ولي نفس را مي ميراند، خشونت هاي روح را تبديل به نرمي مي كند و برق پرنوري بر قلب مي تاباند و او را منزل به منزل مي برد تا به منزل سعادت برساند.



[ صفحه 35]



از ديدگاه مولا علي (ع) اهل عبادت بوي مغفرت و گذشت الهي را استشمام مي كنند و خودشان كنار رفتن پرده هاي تاريك گناه را احساس مي كنند.

با اين كه در دنيا زندگي مي كنند گويا آن را رها كرده به آخرت پيوسته اند سراي ديگر را مشاهده كرده، گويا از مسائل پنهان برزخيان و مدت طولاني اقامتشان آگاهي دارند؛ گويا قيامت وعده هاي خود را براي آنان تحقق بخشيده است؛ آنان پرده ها را براي مردم دنيا برداشته اند، مي بينند آنچه را كه مردم مي نگرند و مي شنوند آنچه را مردم نمي شنوند. [27] .

و در جاي ديگر نهج البلاغه وقتي از حضرت ولي عصر (عج) سخن به ميان مي آورند، گروهي از مردم آخرالزمان را اينگونه مي ستايند كه:

ثم ليثحذن فيها قوم ثحذ القين النصل. تجلي بالتنزيل ابصارهم و يرمي بالتفسير في مسامعهم و يغبقون كاس الحكمه بعد الصبوح [28] .

يعني سپس گروهي صيقل داده شده مثل پيكان در دست آهنگر تيز و بران مي شوند؛ به وسيله قرآن چشمشان روشن شده و تفسير قرآن در گوش آنها القا مي شود و جام هاي پي درپي حكمت را هر صبح مي نوشند. اين گروه اهل شجاعت، حكمت و عبادت هستند.



[ صفحه 36]




پاورقي

[1] استاد مطهري م. آ 2 «ص» 227.

[2] نام آن را در فلسفه فقر امكاني گذاشته اند كه مي بايست به يك واجب الوجود تكيه كند.

[3] مثنوي 698 / 5.

[4] تعبير از پيامبر اسلام (ص) كه فرمود خداوند مهرش هزار درجه بالاتر از مهر مادر به كودك خويش است. بحار ج 96 ح 39.

[5] مراجعه شود به فصل پاياني كتاب كه فرق اندوه عابدان و دنيامداران ذكر شده.

[6] مثنوي 4650 / 6 به بعد.

[7] كهف - آيه 102 - 103.

[8] اسرا - آيه 44.

[9] ديوان عبدالرحمن جامي.

[10] اين است مذهب من، مقدمه.

[11] سوره توبه - آيه 45.

[12] چهل حديث - امام ره - چاپ اول - ص 376.

[13] سوره حجر - آيه 99.

[14] همان.

[15] منطق الطير - بيت 4182 به بعد.

[16] «يونگ» معتقد است كه تجربه حاصل از آئين مذهبي نوعي تولد مجدد را در وجود انسان ايجاد مي كند و «اين استعلاي حيات از تجليات عيني كه عناصر زيباشناسي در آن منقوش است جدا نيست» او معتقد است كه اين تولد مجدد در وجود آدمي چون صرفاً دروني است قابل مشاهده يا اندازه گيري نيست. ر. ك «چهار مثل» كارل گوستاو ترجمه: پروين فرامرزي.

[17] امام علي (ع) در مناجات با خدا مي فرمايد: الهي كفي بي عزا ان تكون لي ربا، و كفي بي فخرا ان ان اكون لك عبدا، انت كما احب، فاجعلني كما تحب (بحار ج 77 ص 402)

خدايا اين افتخار براي من كافي است كه تو پروردگارم باشي و بالاترين افتخار براي من اين است كه بنده ي تو باشم. اكنون تو هماني كه من دوست دارم، پس مرا چنان كن كه تو مي خواهي.

[18] براي همين فقها معتقدند كه عبارات نماز را بايد به نيت انشائي خواند نه خبري يعني وقتي مي گوييم «اياك نعبد» در ذهن اين گونه تداعي مي شود كه: همين الان به عبادت تو مشغولم ر. ك. عروة الوثقي ج 1 كتاب الصلوة، الركوع.

[19] بحارالانوار ج 82 ص 213.

[20] اشارات نمط نهم و نيز ر. ك. فلسفه عرفان صص 200 به بعد.

[21] رساله القشيريه به تصحيح دكتر عبدالحليم محمود و دكتر محمود بن الشريف ص 302.

[22] نهج البلاغه - حكمت 290.

[23] نهج البلاغه - خطبه 237.

[24] عارفي چنين مناجات مي كرد: خدايا، مرا، تو، بسي! اگر ترا، از بيم دوزخ مي پرستم، در دوزخم بسوزان، و اگر به اميد بهشتت مي پرستم، آن را بر من حرام گردان و اگر براي تو، ترا مي پرستم، جمال باقي، دريغ مدار.

[25] آل عمران آيه 190.

[26] نهج البلاغه - خطبه 218.

[27] نهج البلاغه - خطبه 232.

[28] نهج البلاغه - خطبه 220.


بازگشت