ميوه ي توحيد






باغ را گرچه تو برگي و بري

ميوه ي آن فصل هاي ديگري



فصل هايي از طنين عشق پر

فصل هاي جوش آب از سنگ و در



فصل هاي بي خزان جست و جو

فصل هاي پر بهار آرزو



فصل هاي درك الله الصمد

فصل هاي لمس آن سر احد





[ صفحه 151]





فصل هاي خسته از قفل و كليد

كس دل باز ترا چون من نديد



من تمامي دلت را ديده ام

ميوه ي توحيد را بوئيده ام



عطر ناب قلب تو توحيد من

هر نفس پس چون نباشد عيد من



عيد من با تو نمازي در نياز

قهر و مهرت عيد من اي عيد راز



عيد من فاني شدن در پاي تو

عشق مي ريزد مرا در جاي تو



جاي من اكنون تويي دم مي زني

گر به شادي يا به ماتم مي زني



تو مرا از من چه خوش بردي گرو

جلوه از من مي كني تو نو به نو



من نه من، اينك تويي در جسم و جان

قاب عكس عشق باشم اين زمان


بازگشت