آغشته به خواب و خاكستر


از عشق آمده بوديم

از

پاره اي از خدا

نانمان

حكمت ناب نبات

و معرفت اصيل خاك

بود.



[ صفحه 128]



و فلق

و شفق

دو بال جلوه ي جانمان

در امتداد عاطفه ها

ميان بركه ي دستان هم

وضو مي گرفتيم.

و مشق هاي خورشيد را

بر خطوط پيشاني هم

تصحيح مي كرديم.

موجودي مجهول

بينابين گياه و سنگ

نبوديم

آغشته

به خواب و خاكستر

انسان بوديم

صراحي فرشتگان

نه سفره ي ابليس

انسان بوديم

گرفتار عشق

نه گروگان نفت.

ستارگان به كشف رازهاي ما مي آمدند

و ما

به ضيافت لبخند آينه ها مي رفتيم

انسان بوديم



[ صفحه 129]



سفره ي فرشتگان

نه صراحي ابليس

انسان بوديم

گروگان عشق

نه گرفتار نفت.

آه... ببين!

ببين آسمان

در فواره هاي دود

چطور پينه بسته است

و زمين

رخت هاي پاييزي اش را

چگونه عزيز مي دارد

و قرن

اين باد هرز

اين باد هار

باد قسي

چه ميلي به ويراني دارد!

اين واژه هاي موميايي

و اين لحظه هاي كوژ

بي شك

از بشكه هاي نفت

نشت كرده اند.

از شكاف قرن.

قرن بي اذان!



[ صفحه 130]




بازگشت