امشب دوباره: محمدرضا سنگري




آئينه اي از نماز رو به رو نهادم

چقدر خودم هستم!

از پشت شيشه شفاف سينه

روشني قلب را مي بينم

و مويرگهارا

كه محبت را بين سلولها تقسيم مي كنند





[ صفحه 103]





آئينه اي از نماز رو به رو نهاده ام

چشمهايم چقدر روشن اند

و پيشانيم آن قدر فراخ

كه همه ي درختان تفكر را

مي توان در آن كاشت



لبهايم چقدر متبركند

عبور نفَسهايم را مي بينم

آمده از جاده هاي دعا

برگونه هايم

رد پاي مسافر پيداست

كه از آسمان آفتابي چشمها آمده است

امشب دوباره نماز مي خوانم

آئينه ها در من تكثير مي شوند

مي دانم نيمه شب كسي مي آيد



هنگامه قنوت

در دستهايم، استجابت خواهد كاشت

مي دانم در هق هق سجده

دستي لرزش شانه هايم را

خواهد نواخت

امشب دوباره نماز خواهم خواند.




بازگشت