پنجره ي زمزمه: رضا اسماعيلي
بوي گل مي شكفد
در هواي دل باراني من
و سحر پنجره زمزمه را
رو به روي دل من،
مي كند باز به مهر
دست گلبوي نسيم
چشم احساس مرا
مي گشايد به بهار
و دلم زمزمه گر
- با پرستوي سحر
مي پرد از قفس زرد خزان
مي رود تا ملكوت گل ياس
مي نشيند به نماز
مي كند راز و نياز
و به آهنگ دعا
بي صدا مي شكند
[ صفحه 99]