جانماز مادرم: حميد هنرجو




گر چه با نيلوفران، قد مي كشيم

ما هنوز آن غنچه هاي كوچكيم



صبح تا شب، توي اين پس كوچه ها

باز دلگرم از صداي سوتكيم





[ صفحه 72]





روزگاري، روزگاري داشتيم

زير چتر سايه هاي مخملي



در همان شبهاي تابستان گرم

خانه هاي نقلي خشت و گلي



عصرهاي شاد و دلچسب محل

بچه هاي ساده پايين شهر



قورباغه بازي هر روز ما

جيغ دختر بچه ها اطراف نهر



با ستاره گرم صحبت مي شديم

از نگاهش نور مي چيديم باز



خوابمان مي برد و بعد از ساعتي

مثل هر شب، خواب مي ديديم باز



غرق خوشحالي و شادي مي شديم

با عبور فرضي هر رهگذر



گوشمان انگار عادت كرده بود

با صداي گامهاي رفتگر





[ صفحه 73]





يك فرشته - ياد آن شبها بخير

روي بال باد انشا مي نوشت



كوچه ها پر بود از عطر خدا

خانه ها پر بود از بوي بهشت



رنگ آدم برفي «محمود» بود

توري پيراهنش مثل عروس



مثل مريم هاي متن باغچه

مهربان و ديدني، ناز و ملوس



اشكهاي ناودان را پاك كرد

لحظه اي با دستمال كوچكش



رفت و گم شد لابلاي ابرها

ناگهان با آن دو بال كوچكش



صبح زود از خواب خوش برخاستم

با صداي دلنواز مادرم



چند دانه پولك سرخ و سفيد

بود توي جانماز مادرم





[ صفحه 74]




بازگشت