ميثاق همدلان: پروانه اميري - دانش آموز
بايد عبور كرد از اين جاده ي طويل
با كفش پاره پاره و احساس زرد هم
بايد حضور يافت به سجاده ي نگاه
در مجلس تضرع و در جشن درد هم
در چشمهاي ما همه ي قطره ها يكي است
آن قطره رود گشته و از خويش طرد هم
آدم بهانه ايست كه شد رانده از بهشت
از روضه دور گشته و از خويش طرد هم
[ صفحه 44]
سيلي زياد خورده و گم كرده است باز
اين كوچه ي غريب، تماشاي سرد هم
در كلبه اي كه «ياد» نهادند نام آن
جمع انيس عشق نماندست و فرد هم
ميثاق همدلان: -«همه جا آشنايي»- است
شبهاي حمله بود و روز نبرد هم
تا آشنا شديم به اسرار عاشقي
بالاتر از نگاه، غبار است و گرد هم
در ركعتي عجيب ركوعي كه زاده شد
نقاشي «سلام» پوشيده ست و «برد [1] » هم
يك ذره بيشتر شد و يك شاپرك پريد
آغوش آفتاب، و پروا نكرد هم
با آشنا گذشت غروب و نشسته است
اينجا هنوز، سايه ي ويرانه گرد هم...
[ صفحه 45]
پاورقي
[1] اشاره به آتش كه براي ابراهيم عليه السلام «برد» و «سلام» شد.