شعله هاي انتباه: سيد احمد زرهاني
نيمه شب برخاستم از خواب نوشين ديرگاه
خسته و آسيمه سر كردم در آيينه نگاه
چهره ام را تيره ديدم، خاطرم آزرده شد
با خودم گفتم چه باشد راز اين روي سياه؟!
هاتفي گفتا:«سيه رويي نمي داني ز چيست؟»
گفتمش: «آري»، بغريد:«اين بود مزد گناه
رفت از دستت چهل گوهر به آساني كنون
بيم آن باشد گهرهاي دگر سازي تباه
بس نبودت اين همه بيهوده در دل پروري
حب جان و مال و حب نام وننگ وحب جاه؟
[ صفحه 30]
ملك جانت را گرفته لشگري از حرص و آز
بايد از دشمن بگيري باز پس اين پايگاه!
از چه رو افتاده اي بر جاي خود بي ذكر و فكر
كي شوي پيروز در جنگ اي امير بي سپاه؟!
كن مهيا لشگري از علم و ايمان و عمل
تا بر اقليم وجود خود بگردي پادشاه
گر به هنگام توانايي نسازي چاره اي
ناتواني چون رسد سودي ندارد اشك و آه
از سيه رويي هراساني اگر، تا زنده اي
نيك باش و بد براي اين و آن هرگز مخواه
چون ميان بندي براي خدمت درماندگان
شب درخشان مي شود روي تو چون سيماي ماه»
-
ناگهان خاموش گرديد آن صداي پر طنين
مرغ جانم شد اسير شعله هاي انتباه
لحظه اي انديشه كردم يادم آمد، كار من
بوده است از ابتدا يانابجا يا اشتباه
[ صفحه 31]
دلشكسته زير لب گفتم: «چه بايد من كنم»؟
هاتف از نو گفت: «بايد خود برون آري زچاه»!
يوسفا تا كي فرو افتاده اي در چاه نفس؟
روي بالاگير و كن بر آسمان يك دم نگاه
شب براي ديدن روي دلارام است و بس
سر منه بر روي بالين، سنگ آسا تا پگاه!
فهم كن معناي «ان من شي ء» [1] را اي بي خبر
كمتري آيا زسنگ و خاك و خاشاك وگياه؟!
با نمازي و مناجاتي و اشك و ناله اي
روي خود را كن سپيد از تابش نور اله
خدمت خلق و نماز شب نشان مؤمن است
زين دو مي گردد منور صورت مردان راه»
شرمساري مي زند آتش به جان خسته ام
چون به خاطر آيدم اين گفتگوها گاه گاه
[ صفحه 32]
پاورقي
[1] اشاره است به قسمتي از آيه ي 44 سوره ي اسراء:
وان من شي ء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسجيم.