باغ عبادت: مهري ماهوتي
چادر كهنه شب را بر خاك
تيغه ي نازك خورشيد دريد
[ صفحه 24]
با سر انگشت نوازشگر باد
لاله ي شب زده از خواب پريد
قُمريان بر لب هر پنجره اي
نغمه ي گرم اذان سر دادند
آب خوردند ز سر چشمه ي نور
خواب را خنده زنان پردادند
لاله خم شد سر سجاده صبح
شبنم اشك به چشمش آويخت
باغ از زمزمه ي او پر شد
اشك باران شد و بر گلها ريخت
جويباري ز دعا جاري شد
شست از روي چمن گرد و غبار
باغ در قايقي از نور نشست
رفت تا خانه ي سر سبز بهار
[ صفحه 25]