سرود فرشتگان: محمد حسين شهريار




اي داستان زلف توام شب دراز كن

وز نيمه شب دريچه ي صبحم فراز كن



تا آسمان خم شده با اشك اختران

ديدم بر آستان تو راز و نياز كن



از سوز دل به زمزمه، دمساز مي شويم

با بلبلان شب همه شب نغمه ساز كن



(زنگ شتر) نوازم و آهنگ كاروان

اي آرزوي حج و سفر در حجاز كن



صبح است،چشم و چشمك اين اختران ببند

اي غنچه هاي گل به رُخت چشم باز كن



وقت است دست و روي بشويم، نماز را

مريم نشسته بر لب جو دستنماز كن





[ صفحه 7]





آفاق و كوه و جنگل و دريا و هر چه هست

بينم به گرد كعبه ي كويَت نماز كن



هر جلوه اي به چشم حقيقت، جمال تست

ما عاجزان نظاره به چشم حجاز كن



سرو چمن نهاده بر اين در سر نياز

اي سركشي به قامت چون سرو ناز كن



تا روزه ام به مرتع افلاك، مي چرم

آري رسن دراز بود ترك آز كن



آري من اهل رازم و دست طلب دراز

هر نيمه شب به درگه داناي راز كن



اي آه عاشقان و سرود فرشتگان

پرچم به بام عرش تو در اهتزاز كن



دستي گره به كار منِ ناتوان زده است

بفرست ناخني گره از كار باز كن



چون شهسوار طبع تو هم كيست، شهريار

با تيغ و توسن تتري تركتاز كن





[ صفحه 8]




بازگشت