قل هو الله احد


بگو او خداي يگانه است.

قل: فعل امر از ماده ي «قول» به معناي بگو. يعني: اي پيامبر! آنچه را به تو وحي نموديم ظاهر بنما و بگو.

هو: در اينكه اين «هو» ضمير شأن است يا نه بين مفسران اختلاف است. جماعتي چون صاحب الكشاف [1] و جوامع الجامع [2] والميزان [3] و مخزن العرفان [4] بر اعتقاد اولند و گروهي نيز همچون صاحب پرتوي از قرآن [5] بر قول دوم. [6] .



[ صفحه 86]



شيخ ابوالفتوح رازي، بزرگ مفسر شيعي قرن ششم هجري در تفسير پارسي خود وجه سومي نيز براي اين اعراب ذكر مي كند و آن اينكه «هو» مبتدا است و «الله» خبر اوست و «أحد» خبر بعد خبر است؟ كقولهم: هذا حلو حامض» [7] [8] .

در هر صورت چه «هو» را ضمير شأن بدانيم و چه آن را مبتدا بگيريم، معنا و مفهوم تفاوت چنداني پيدا نخواهد كرد؛ زيرا در هر دو صورت اين سوره، خصوصاً اين آيه، براي بيان توحيد خالص ذات ربوبي است؛ و اين بيان با هر دو تركيب سازش دارد و دو تركيب هر كدام به نوعي اين بيان را مي رسانند.

آنچه در ضمير «هو» قابل توجه است، اين است كه مشركان به خدايان خود با اسم اشاره ي «هذه» (اين) اشاره مي كردند و به قول صاحب صافي رحمه الله مي گفتند: «هذه الهتنا المحسوسة المدركة بالأبصار» [9] : اين خداي محسوس ماست كه به چشم ديده مي شود؛ و از پيامبر مي خواستند كه او نيز به خداي خود اشاره كند تا آنها بتوانند او را حس كرده، اطلاعات بيشتري درباره ي او داشته باشند. آنگاه خداوند اين سوره را نازل كرد، كه پيامبر! بگو «هو» او كه قابل اشاره با اسماء اشاره ي «اين» و «آن» نيست، خداي ماست؛ و از اين رو با اين ضمير «هو» خداوند از جسميت و قابل حس بودن و به چشم درآمدن تنزيه شد.

صاحب مخزن العرفان در بيان ضمير «هو» چنين مي فرمايد: (هو) ضمير شأن و از دو كلمه تركيب شده: «ها» تنبيه به امر ثابت و «واو» اشاره به غايب است؛ و «ها» اصل كلمه ي هو است و او از اشباع ضمه پديده شده؛ و درواقع «هو» يك حرف است و اشاره به هويت مطلقه و وجود بحت بسيط است نه در اين مرتبه نه اسمي مؤخوذ است نه رسمي و نه صفتي ملحوظ است و نه اثري، بلكه او اوست از آن حيث كه اوست؛ زيرا كه آن هويت مطلقه «الله» ناميده شده به اعتبار صفت الوهيت، «رب»



[ صفحه 87]



گفته شده به اعتبار صفت ربوبيت؛ و چون ممكن را راهي به آن حقيقت صرفه ي بسيطه نيست كه مبدأ خود را ستايش نمايد و ملتجي به او گردد، اين است كه به اعتبار افعال و بروز آثار جلال و جمال أسمائي بر خود وضع كرده و خود را به آنها معرفي نموده، لكن هويت بسيطه ي حقه حقيقيه من حيث ذات مقتضي هيچ اسمي و رسمي و صفتي نيست و ذات اقدس از اسم و رسم و صفت زائد بر ذات عاري مبري است» [10] .

الله: علم به غلبه براي خداي تعالي است كه مجمع همه ي صفات كمال است و بحث در آن گذشته.

أحد: اصل آن «وحد» بود، «واو» به «همزه» تبديل گشت، شد «أحد». [11] .

صاحب الميزان در معناي أحد مي فرمايد: «و كلمه ي احد صفتي است كه از ماده وحدت گرفته شده؛ همچنان كه كلمه ي واحد نيز وصفي از اين ماده است. چيزي كه هست بين احد و واحد فرق است: كلمه ي احد در مورد چيزي و كسي به كار مي رود كه قابل كثرت تعدد نباشد، نه در خارج و نه در ذهن، و اصولاً داخل اعداد نشود، به خلاف كلمه ي واحد كه هر واحدي يك ثاني و ثالثي دارد، يا در خارج و يا در توهم و يا به فرض عقل، كه با انضمام به ثاني و ثالث و رابع كثير مي شود؛ و اما احد اگر هم برايش دومي فرض شود، باز خود همان است، چيزي بر او اضافه نشده» [12] .

و در مجموع معناي تحت اللفظي آيه مي شود: بگو او خداي يگانه است.


پاورقي

[1] الكشاف4 / 817.

[2] جوامع الجامع 4 / 560.

[3] الميزان 20 / 387.

[4] مخزن العرفان 4 / 342.

[5] پرتوي از قرآن 4 / 300، تأليف آيت الله سيد محمود طالقاني رحمه الله.

[6] قول دوم اين است كه «هو» ضمير شأن نيست، بلكه مبتدا است.

[7] اين ترش و شيرين است.

[8] روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن 20 / 467.

[9] الصافي / 529 از چاپ سنگي.

[10] مخزن العرفان 4 / 342.

[11] مجمع البيان، ذيل آيه ي شريفه.

[12] ترجمه ي الميزان 40 / 446.


بازگشت