نماز جماعت در اسارت


از همان اوّل برگزاري نماز جماعت در اردوگاهها ممنوع بود. ولي ما به اين ممنوعيّت اعتنا نمي كرديم و نماز جماعت را وَلو با سه نفر، اقامه مي كرديم.

در اردوگاه رمادي كه دعاي كميل و زيارت عاشورا و نماز جماعت به طور منظّم برقرار بود. هر روز بچّه ها را پنج نفر به پنج نفر مي بردند فلك مي كردند و برمي گرداندند و مي گفتند ديگر نماز جماعت نخوانيد. ضمناً چوب فلك پنج نفره مخصوص اردوگاههايي بود كه بيشتر روحاني و سپاهي در آن اردوگاه بودند.

براي اوّلين بار يك سيّد روحاني كه اهل مشهد بود پيشنهاد نماز جماعت داد و خود جلو ايستاد. چند نفر پشت سر او اقتدا كرديم ولي وقتي نماز تمام شد ديديم حدود بيست نفر اقتدا كرده اند. سربازان عراقي پيش نمازها و امام جماعت ها را شناسايي كرده بودند كه آنها را به سلول انفرادي ببرند و لذا ما هم امام جماعت را مخفي مي كرديم و در صف اوّل



[ صفحه 76]



عدّه زيادي مي ايستاديم به طوري كه امام جماعت مشخّص نشود.

در آسايشگاه 24، نماز جماعت اكيداً ممنوع بود، با اين حال بچّه ها نماز جماعت را قطع نكردند. افسران عراقي همه آنان را كه حدود 50 نفر بودند در داخل همان آسايشگاه به شدّت كتك مي زدند امّا صداي آنان به الله اكبر، خميني رهبر، الموت لصدام بلند بود. وقتي اين صدا بلند شد، سربازان عراقي از آسايشگاه فرار كردند. در آسايشگاه آشوب شد، افسران عراقي خبر را به مقامات بالا داده بودند. يك وقت ديديم حدود 850 نفر گارد ضد شورش، اطراف آسايشگاه را گرفته اند. ما هم تيغه هاي وسط آسايشگاه را خراب كرديم.

همه ي بچّه ها كنار هم جمع شديم و دوباره صدا به الله اكبر بلند كرديم كه در همان وقت گاز اشك آور به داخل آسايشگاهها انداختند. ما همه زبان به شهادتين گشوديم كه حتّي اين هم برايمان مشكل بود، دنيا در جلو چشممان تاريك شد. خلاصه فردا صبح ديديم اكثر مقامات امنيتي و اطلاعاتي عراق با اسكورت در اطراف اردوگاه جمع شده اند، در اردوگاه باز شد و تيمساري كه فرمانده بود داخل شد و همه ي ما را جمع كرد و براي ما سخنراني كرد و گفت: شما از ما چه مي خواهيد؟ در همين حال يكي از برادران به نام مجيد رضايي كه اهل تهران بود بلند شد و گفت: ما از شما دو چيز مي خواهيم: 1- اين كه شما به ما بي احترامي نكنيد. 2- اجازه بدهيد ما نماز جماعت را برپا كنيم.

او هم چون به عجز و ناتواني رسيده بود قبول كرد. پس از اين واقعه



[ صفحه 77]



بود كه خودشان مي گفتند: «آيا شما اسير ما هستيد يا اين كه ما اسير شما هستيم؟»

و بدينگونه با اقامه ي نماز جماعت، برگ ديگري بر افتخارات دوران اسارت ما، افزوده شد. [1] .


پاورقي

[1] نماز پرواز بسوي بي نياز، ص 43.


بازگشت