مشكلات دانشگاه و دانشجويان هنر


در ابتدا بديهي است كه اگر هر يك از حوزه هاي: نحوه دعوت به تزكيه و تقوي، فطري بودن دين، مراتب دين، اهداف دين، نيازهاي ثابت و متغير، جايگاه عقل و دل، تزاحم احكام، حاكميت روش اكراه، بعد ملكي و ملكوتي انسان، رابطه انسان با خود، رابطه او با خدا، راز آلود و حيرت افكن بودن دين و هنر منطقه فراغ، تجربه ديني، چگونگي نظام سازي، و... را موشكافي كنيم به داده هاي مثبتي دست خواهيم يافت، اما چنين پژوهشي در اين گفتار به سامان نمي آيد. بنابراين به طور مختصر معضلات موجود را بايد هم در فضاي آموزشي، و هم در نهاد افراد، و هم در شيوه هاي به كار گرفته شده به منظور ارتقاي بينش معنوي جوانان جستجو كرد.

پيش از هر چيز به عنوان يك واقعيت رودررو، و لااقل از قول صاحبنظران بايد بپذيريم كه «به طور كلي ما از لحاظ ديني، در يك دوران بحراني زندگي مي كنيم. بسياري از سؤالها براي عموم مردم مطرح است كه در گذشته مطرح نبوده است. و شايد اين همان زماني است كه در برخي از احاديث گفته شده كه در آن زمان مردم براي اينكه دين خودشان را حفظ كنند، بايد به كوهها پناه ببرند و از قله اي به قله اي ديگر بگريزند» [1] .

لذا در اجراي همگاني كردن مناسك ديني و در چهارچوب دستورالعمل هاي مرسوم، آنچه كه غالبا از سوي مجريان دانشگاهي فراموش مي شود، اين واقعيت است كه «استعداد خدايابي عبارت است از: تحول عالي روان يا روح از كثافت هاي خودمحوري و اختلاط با محسوسات و روابط در حال دگرگوني به دريافت عظمتهاي فوق محسوسات.» [2] و آنچه كه از دو سو- يعني برنامه ريزان و مجريان امور دانشگاهي، و دانشجويان- مورد غفلت قرار مي گيرد اين حقيقت است كه «فضاي هنري مبتني بر علمي است كه ثمره استدلال و تجربه گرايي محسوب نمي شود. بلكه علم مقدسي است كه تنها به وسيله وسايل فراهم شونده توسط سنت به دست آمدني است.» [3] به عبارتي در اين فضاي خاص و



[ صفحه 232]



بسيار عاطفي كه خود به خود يك جو معنوي تلقي مي شود، وظيفه همگان فراهم نمودن زمينه هاي ناپيداي نمود و بالندگي مفاهيم ديني است، و نه تبليغ تند و بدون ظرافت.

بنابراين اگر يكي از ريشه هاي اصلي گره موجود در تعالي بخشي عبادي را روشهاي ناقص به كار گرفته شده در دانشگاه بدانيم، به نظر مي رسد غالب شيوه هاي تحميلي ارائه شده در نظام آموزش عالي بدون در نظر گرفتن ظرايف مربوطه در هر حوزه آموزشي، و خصوصا عدم ارتباط عميق و جذاب با روحيه و منش جوانان تنها به پوسته ظاهري مناسك ديني بسنده نموده، و از نقش پاسخگوي مذهب در برآوردن كليه نيازهاي متنوع غفلت ورزيده اند. حال آنكه «اگر انسان تنها به توانايي هاي خود اتكا كند، در واقع از دسترسي به قلب خود ناتوان خواهد بود. به عنوان مثال ديدن يك چشم انداز زيبا نه تنها شگفتي و لذت، بلكه در وجود انسان اشتياق و شعف ايجاد مي كند؛ و ارزش اين اشتياق از پيش آگاهي نسبت به امكانات و توانايي هاي عالي تر خود انسان، كمتر نيست. مادامي كه بيننده نتواند با شي ء يكي شود، با درجه اي از خودآگاهي كه چيزي جز كسب شرايط لازم براي سلوك در طريقه ي روحاني نيست، روبروست؛ كه البته معياري براي سنجش آن وجود ندارد.» [4] .

مشكل ديگر در دانشگاه اين است كه طي سالهاي اخير بعد تجربي و تمرين مناسك ديني تبديل به ايستار (عقيده)هاي ديني شده است. لذا گروهي از هنرمندان نه از سر تعهد قلبي و اعمال و رفتار دروني شده، بلكه براساس عرف جامعه تن به ذكر مفاهيم ديني در آثار خود مي دهند. اين امر علاوه بر آنكه به گونه بارزي از جهت گيري شفاف و تأثيرگذار آثار فرهنگي و هنري مي كاهد، پيوستار (مجموعه به هم پيوسته از) شاخصهاي مذهبي را كه معرف اصالت نگرش و روش ديني هستند، تقليل مي دهد؛ و مسلما در درازمدت مي تواند به صورت يك عارضه منفي پايدار درآيد. يك بعد اين ناهنجاري معطوف به اعمال سليقه هاي يكسونگر در حوزه دين، و تحميل برداشتهاي روبنايي و سطحي از مناسك ديني است، كه به طور بديهي طبقه دانش پژوه و دانش آموخته اين نحوه از تحميل عقايد را نمي پسندند. زيرا «تقوي يك تعهد دروني است كه از بينش صحيح به دست مي آيد، و علم اخلاق شناخت شيوه هايي است كه سبب مي شود كه رفتار، گفتار و پندار پاك گردد.» [5] .



[ صفحه 233]



بدين ترتيب با اتخاذ شيوه هاي نه چندان علمي و پژوهش شده، ظاهرا كلافي سردرگم به وجود آمده است، كه در آن دو طيف رغبتي به همسوگرايي نشان نمي دهند. البته در بسياري از موارد مجريان به نحو مثبت، خواهان پياده شدن دستورات بديهي ديني هستند، اما روند همكاري ها برخلاف خواسته آنان شكل مي گيرد. در اين وضعيت كمابيش آشنا، شايد سؤالي كه به ذهن دانشجو خطور كند اين باشد: آيا همچنانكه در هنر ديني كه صبغه عرفاني بر آن چيرگي دارد، و همه اشياء صاحب شعور و تسبيح گوي خداوند تلقي مي شوند، اين بينش ابتهاجي و روحيه والا بر مسؤولان و آمران امور عقيدتي حاكم است، يا صرفا به بيان دعوتي مي پردازند كه به گوش همگان آشنا و از فرط تكرار موجب دلزدگي است؟! با اين حال حتي در صورت فهم مسؤولان از ناكارآمد بودن روشهاي منفي و حذف اين شيوه ها، و فرض رويكرد همگاني به رعايت آداب ديني، اين ظاهرگرايي نيز براي جامعه هنري كافي به نظر نمي رسد. زيرا گذشته از تنوع پرسشها براي جوانان و دريافت اين مهم كه «انسان مسير حيات خويش را مشخص مي سازد و طبق اراده و خواست خود راه صعود يا سقوط را انتخاب مي كند.» [6] .

ذهن پرسشگر و خلاق هنرمند به طور اعم، و هنرمند متعهد به طور اخص، همواره بر آن است تا خود در چالشهاي مرسوم براي پرسش هاي اساسي و دغدغه آفرين متعددي نيز كه پيرامون او هستند پاسخ هايي بيابد. حساسيت به اين كه:

- آيا هنر امروز ما هنري كاملا قابل تأمل هست كه بتوان نشانه هاي ذكر و لقاء خدا را در آن مشاهده كرد؟

- آيا هنر معاصر هنري مقدس و يا برخوردار از نشانه هاي هنري ديني به شمار مي رود؟

- آيا شريعت در اين هنر جايگاه ويژه خويش را پيدا كرده است؟

- آيا هنر امروز به مانند هنر گذشتگان در تعليم و تربيت نقشي آنگونه برعهده دارد كه عبادالله پرورش دهد؟ و... پرسشهايي از اين قبيل همواره فراروي هنرمند روشنفكر خواهد بود.

از دل اين پرسشهاي مداوم منبعث از ذهن گزينش گر و خلاق هنرمند، واقعيت ناخوشايند ديگري به چشم مي آيد. يعني در حالي كه فضاي زندگي امروزه ما مشحون از پيامها و بيان هنري



[ صفحه 234]



است، اما هنر مدرن كه تأثيرات بي چون و چرايي بر تفكر عمومي و قالب هنرهاي سنتي گذاشته است؛ نتوانسته حامل پيامهايي باشد كه بتوان گذر از دنيا، و تجلي جلال خداوندي را در آن مشاهده كرد. به عبارتي «در آن هنگام كه جمال والاي حق (جل و علا) در يك دل تجلي نكند، نوبت به پرستش انواع بتهاي زيباي محسوس كه بشر با دست خود مي سازد فرامي رسد و در آن جامعه كه آرمانهاي معقول مانند دريافت ارزش حيات و صدق و اخلاص از صحنه ارواح انسانها رخت بربندد، آنگاه حس زيبايابي اعلا در يك نقاشي باسمه اي مي ريزد و مي خشكد.» [7] .

اين عارضه در شهرهاي بزرگ كه مردمان گرفتار چنبره زندگي صنعتي شده اند، محسوس تر است. بدين معني كه آرمانهاي والا و ذاتي آدمي به لذتهاي مقطعي و ناچيز كه نقش يك مسكن را ايفا مي كنند، تنزل پيدا مي كند. و در اين حالت قاطبه مردم آمادگي آن را دارند تا از بديهي ترين و نازل ترين درجات زيبايي، آنهم معمولا در بعد ظاهري آن محظوظ شوند. (البته اين ضعف گاه به دليل عدم استفاده از قابليتهاي هنر مدرن است، كه به اين گفتار مربوط نمي شود.) به هر حال اين عارضه نيز مي تواند در ذيل همان بحران عمومي فرهنگ و هنر حساسيت هايي را برانگيزد. بنابراين در جاي خود و بدون مجال موشكافي دقيق بايد اذعان داشت بخشي از چالش هاي رفتاري در دانشگاه ها نيز به حوزه هاي اجتماعي پيراموني مربوط است، و چنانچه منصفانه ضعفهاي موجود در ديدگاه و توان دست اندركاران و مجريان امور را بپذيريم، اختيار كردن نظرگاهي همچون باور و بينش عرفاني كه حداقل براي ارتقاء بينش معنوي آنان و كاهش تنشهاي موجود راهگشا باشد، مغتنم خواهد بود. در اين ميان برداشتهاي درست، يا نادرست و افراطي نسبت به فراهم نبودن فضاي نقد، يا دغدغه هايي از قبيل حفظ كرامت و حرمت نفس انساني، بر مشكلات هنرمندان مي افزايد. (ياداوريهاي بعضا حاشيه اي اما مهم، براي ارجاع سخن به راهكار پيشنهادي است.)

راه حل ها كدامند؟ و وظيفه هنرمند كه بايد به عنوان حساس ترين پيشاهنگ فرهنگي جامعه براي اين تعارضها پاسخي بيابد، چگونه قابل توجيه است؟ و چه دلايلي مي توان براي گرايش به عرفان عنوان كرد؟

ابتدا به عنوان يك دليل بسيار منطقي مي توان عنوان كرد، ما همواره و در هر چالش بايد اين ركن



[ صفحه 235]



را در نظر داشته باشيم كه اصولا انقلاب اسلامي يك انقلاب فرهنگي است، كه براساس نظريه پردازي تعدادي از روشنفكران فقيه و نخبه بنيان نهاده شد، و به دليل باز بودن فضايي كه مردم به آن دعوت مي شدند، پاسخ مثبت دريافت كرد. گرچه طي سالهاي اخير و به دلايل متعدد، چيرگي تعقل گرايي محض و سوددهي سياسي بر وجه روابط درون اجتماعي ما غلبه كرده باشد. خوشبختانه اكنون پاره اي از برجسته ترين مسؤولان اجرايي امور مذهبي نيز به اين دريافت پاي مي فشرند، و براساس حقايق موجود به اين باور رسيده اند كه در خلاء محسوس به توليد انديشه و نظريه پردازي براي مقابله با چالشهاي مختلف فرهنگي نياز داريم. از اينرو تأكيد مي كنند كه «ما بايد از تمام تجربه هاي گذشته و امروز براي انتقال مفاهيم فرهنگي و ديني به نسل نو استفاده كنيم.» [8] بنابراين چنانچه محور عرفان يكي از ابزارهاي مهم براي جذب جوانان و طبقه فرهيخته جامعه تلقي شود و بدانگونه كه در طول تاريخ تمدن اسلامي بهره هاي فراواني از آن نصيب جامعه گشته، امروزه نيز از اين نحله فكري سود برده شود، راه خطايي نخواهد بود.

در عين حال شايد يادآوري مقاطعي از تاريخ كه بحرانهاي اجتماعي و فرهنگي مشابهي- گرچه نه به حدت و گونه گوني اين عصر- وجود داشته است، دلايل اين گرايش را قويتر نمايد. در دوره هايي كه مهاجمان به وضوح، و بيگانگان به فريب، قصد ريشه كن نمودن اعتقادات و آيين مسلماني را داشته اند، «تجربه تاريخي نشان مي دهد با به كار گرفته شدن سه بعد عرفان [يعني: عقل، هوش و دل] مردم توانستند ضمن حفظ علايق ديني خود در برابر فشارهاي سياسي و تحريف ديني توسط بيگانگان و عوامل آنها پيروز باشند. چنانكه [مثلا در دوره سياه مغولان و ايلخانان] عرفان، انديشه تجربه ديني را در بين مردمان رواج داد و در برابر دگم انديشي و ظاهرگرايي و تعبير يكسويه از دين تحت عنوان شريعت، راهي بديع و نشاط انگيز و پرطراوت گشود؛ زيرا ويژگي اساسي عرفان عطش جاودانه آن به حقيقت بي انتها و كمال مطلق است.» [9] .

لكن در اين مقطع زماني كه مسؤولان با چالشها و بحران آفريني هاي متعدد مواجه هستند، و با شرايط فرهنگي حاضر، در ابتدا اين بيم وجود دارد كه با اختيار كردن رسمي اين گرايش،



[ صفحه 236]



سوء تعبيرهايي رايج شود، و بسياري از افراد بدون برخوردار شدن از فضيلتهاي لازم و اوليه اي كه لازمه ورود به بينش و منش عرفاني است، فعل خود را منتسب به روشي نهان بينانه كنند. در اين حال «بدون برخوردار بودن از فضيلتها كه بخشي از صلاحيت براي ورود به حلقه عرفان است، خطر بزرگي همراه با تجربه عرفاني در كمين است.» [10] بنابراين از سويي به نظر مي رسد گشودن علني اين طريق نه براي مسؤولان مقدور است، و نه ظرفيت و صلاحيت اكثريت، تاب همگرايي با اين شيوه را دارد. و حتي بيم آن وجود دارد كه مفاهيم متعالي در جذابيت وسوسه هاي عمومي و فهم عاميانه از سلوك عرفاني، به نوعي دچار استحاله گردند.

اما نبايد از خاطر ببريم، بلكه همواره بايد به عنوان يك ارزش اساسي اين نكته را در نظر داشته باشيم كه مقوله عرفان بر اين مهم تاكيد مي ورزد كه هر شخص داراي خودآگاهي فطري است، و «از آنجا كه هر شخص همواره داراي مركز آگاهي است، مي توان گفت كه هر فرد صاحب يك قلب است. اما عرفا اين اصطلاح را در معناي متعالي آن به كار مي برند، و ريشه آن را به تعريف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از احسان (خوبي) مي رسانند، كه مستقيما با معرفت قلبي مرتبط است. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: احسان اين است كه شما طوري خدا را بپرستيد كه گويي او را مي بينيد و اگر شما او را نمي بينيد، او شما را مي بيند. بنابراين ارزش رفتاري براي انسان مسلح به اين معيار، آنگونه تبيين مي شود كه بتواند ارتعاشي را به سمت قلب ايجاد كند و راه رسيدن به آن را آسان نمايد.» [11] بنابراين اين مسؤولان اجرايي هستند كه بايد به عنوان پيشگامان انديشه ديني رنج نوآوري و ارشاد مطابق با ظرف زمانه را بر خود هموار كنند. چرا كه به نظر مي رسد اين روش عاطفي و پيامبرانه، براي برانگيختن احساس مسؤوليت فردي و اجتماعي بسيار كارآمدتر از شيوه هاي به كار گرفته شده، و بعضا پرزحمت و زمخت است.

«از آنجا كه منظر عرفاني بر محتوا و معناي حقيقت تكيه مي كند، و نه ظاهر و شكل شريعت، درك عرفاني خدا را مركز ثقلي تعبير مي كند كه همه پديده ها و هر آنچه در زمين و آسمان است نشانه هاي او براي مسخر كردن انسان و كشف حقيقت تلقي مي شود. در اين تعبير هدف و حقيقت غايي يا آزادي، اختيار و تشخيص انسان قابل حصول است و اين تشخيص در افراد گوناگون متفاوت است.



[ صفحه 237]



پس هر كس با تعقل و تجربه باطني خويش بايد به هدايت و رستگاري برسد. به قول امام علي (عليه السلام).

به درستي كه شما را نهايتي است. پس خود را به سمت نهايتتان جهت دهيد، و به درستي كه براي شما علامت و نشانه اي است، پس به نشانه خودتان هدايت و رستگار شويد.» [12] .


پاورقي

[1] روزنامه اطلاعات، ش 22203، ص 7.

[2] زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، ص 109.

[3] روزنامه اطلاعات، ش 22205، ص 6.

[4] تصوف چيست؟ ص 69، (با اندكي تغيير).

[5] گفتگو با آيت الله محمد هادي معرفت، روزنامه اطلاعات، ش 22224، ص 6.

[6] همان، ص 6.

[7] زيبايي و هنر در اسلام، صص 33 و 34.

[8] به نقل از رياست محترم سازمان تبليغات اسلامي، ضميمه روزنامه اطلاعات.

[9] عرفان و دموكراسي، ص 57.

[10] تصوف چيست؟ ص 107.

[11] تصوف چيست؟ ص 68.

[12] عرفان و دموكراسي، صص 74 و 58.


بازگشت