بي نظمي و عدم تقيد به مباني


امروزه در هنرهاي مدرن با پديده اي به نام بي نظمي روبرو هستيم، كه اگر چه يك پديده بهنجار در هنر تلقي نمي شود، اما جذابيت آن و به واقع احساس لذت در اين رويكرد ناشي از شكستن محيط جبري و زندگي ماشيني است. يافتن مشابه اين پديده در اعمال عبادي بسيار مشكل است. (اين اشاره تنها به لحاظ وجود تشابه اباحيگري درعرفان معاصر ياد مي شود.)

اكنون يك پرسش كليدي مطرح است، كه براساس پاسخ هاي آن مي توان به مشابهت هاي اين دو جريان بيشتر نزديك شد، مبني بر اينكه چرا هنر رحماني جامع تمام صفات الهي تلقي شده، و در نتيجه عمل به آن عبوديت است؟ شايد يك پاسخ جامع اين باشد كه بگوييم «انسان اكمل مجالي حق است و حقتعالي با جميع صور و جلوات در او تجلي مي كند. به همين جهت نيز از اجزاي عالم برتر است، و در حالي كه فرشتگان تنها مظهر صفات جمال حقند، انسان هم مظهر صفات جمال است و هم مظهر جلال. چنان كه ابن عربي در «قص آدمي» مي گويد: «خطاي فرشتگان و مفاخرت به هنر و كمالات خويش يعني تسبيح و تقديس، ناشي از آن بود كه از اسراري كه خداوند در وجود انسان نهاده بود، غافل ماندند؛ و به اين بهانه كه انسان در زمين فساد و خونريزي مي كند ابتدا از قبول وي سرباز زدند، و سرانجام شيطان از سجده به خليفه خدا ابا كرد؛ بي خبر از اينكه خونريزي و فساد نيز از مظاهر صفات جلال حق است كه ايشان از آن صفات محرومند و بالنتيجه به اسماء جلال تسبيح و



[ صفحه 228]



تقديس و تنزيه نكردند، كه وقوفي نيز بر اين اسماء نداشتند حال آنكه حقتعالي فرمود: «اني اعلم ما لا تعلمون» [1] و چون هر عبادتي مسبوق به معرفت است و معرفت ايشان ناقص، حق را عبادت تامه نمي كنند [2]

در تعبير ديگر مي توان گفت «سه ساحت شناسايي در انسان عبارتند از: علم اليقين (آگاهي)، عين اليقين (خودآگاهي) و حق اليقين (دل آگاهي) از آنجا كه كار هنرمند ابداع (پيدا آوردن) است، هنر و عرفان به معني حكمت انسي با ساحت سوم شناسايي انسان سروكار پيدا مي كند و اين مرتبه اي است كه وراي همه شناسايي ها، معرفت ديني در آن محقق مي شود» [3] از اين دو پاسخ اهميت اصل تفكر در هنر نيز آشكار مي گردد. «بنابراين مقدمات انسان چون ساير موجودات شناساي اسمي است كه مظهر آن است، تحقق اين شناسايي با تفكر همراه است، و تفكر حقيقي چيزي نيست جز سير معنوي از ظاهر به باطن و از صورت به معني و از كثرات خلق به وحدت حق» [4] .

به عنوان يك نتيجه گيري اجمالي از اين گفتار مي توان گفت: با تاثير پذيرفتن از مباني ديني، در طريق عملي نيز هنرمند مسلمان با تمرين صبر، قناعت، احسان، ايثار، توكل، و همچنين از رهگذر رعايت كليه شرايع ديني كه به كرامت نفساني او و جذب و دريافت يك جهان بيني كارآمد منجر مي شده است، به خلق آثار ماندگار در عرصه هنرها (به ويژه در معماري كه جامع صفات ياد شده است) نايل مي آمدند.

به عبارتي ديگر مي توان مجموعه هماهنگ و آكنده از ظرايف و عجايب هنر اسلامي را تحت عنوان نظام ايده آل عرفاني نيز تحليل كرد. زيرا بدون برخورداري از مشرب ذوقي و منش وارستگي كه مميزه هاي عرفان هستند، خلق آثار ممتاز هنر اسلامي ممكن نمي باشد.

از سويي به لحاظ آنكه هنرمند اين وادي، گرايشي قوي به آرمانهاي معقول دارد، و حساسيت او به كيفيت موجودات و هستي پيرامون خود، از ديگر مردمان فزونتر و والاتر و پالايش يافته تر است، وي زيبايي ايمان را بهتراز ديگران مي تواند درك كند.

اكنون جاي پرداختن به اين پرسش است كه عرفان چيست؟ و به عنوان يك واسطه چه نقشي در



[ صفحه 229]



امتزاج هنر و دين ايفا مي كند؟

عرفان در اصطلاح «عبارت است از معرفت قلبي كه از طريق كشف و شهود، و نه بحث و استدلال حاصل مي شود. و آن را علم وجداني هم مي خوانند.» [5] «به طور كلي عرفان هم ريشه با معرفت، به معني شناخت و بازشناسي است. نوع خاصي از شناخت كه از ظواهر عبور مي كند و به محتوي و دقايق مضامين وقوف مي يابد. كوشش در دستيابي مستمر به حقايق پديده ها نيز دليلي است كه عرفان به بازشناسي تعبير شده است. برخلاف نظريه اي كه بينش عرفاني را مترادف با صوفي گري گرفته و اصولا آن را فاقد مباني عقلي مي انگارد، انديشه عرفاني توأمان بر سه پرتو: عقل، هوش و دل تاكيد مي ورزد. لذا در اين گرايش طبيعت باطني انسان از حالت ادراك محض بيرون آمده و حالت كنش و عمل ناب به خود مي گيرد. و دو تجربه باطني و بيروني انسان به يگانگي مي رسند» [6] .

از سلوك عرفاني با عنوان طريقت نيز ياد شده است، و روشنفكراني طي سده اخير به عمد كوشيده اند با بهره گيري از فضاي سيال طريقت، جبهه اي در مقابل شريعت بگشايند. حال آنكه هر دو شيوه در واقع به منزله شاخه و شعبه ديگري از يك منبع نوراني واحد هستند. اما در رابطه با تضاد ظاهري بين شريعت و طريقت كه متاسفانه تبليغ فراواني براي بدفهمي آن صورت گرفته است، به طور اجمال مي توان گفت «از آنجا كه منظر عرفاني، شريعتي ويژه را برتر نمي شمرد، تنها نهايتي را منظور مي دارد كه همه انبيا و اوصيا در پي آن تلاش كرده اند، و حاصل اين تلاشها همانا شريعت هاي متفاوت در اين طي طريق و اين صراط مستقيم بوده است. هدف اصلي انبياي توحيدي با مشرب ها و مرام ها و شريعت هاي متفاوت، يگانه بوده است. از اينرو يكي از ويژگي هاي اساسي انديشه عرفاني بينش تأويلي آن است. انديشه عرفاني به روش تأويلي بيش از ديگران (فلاسفه و فقها) روي آورده است. چرا كه دغدغه و شاخصه اصلي اين تفكر، عبور از سطح و ظاهر متون و دستيابي به عمق و باطن آنها از طريق تجربه اي باطني است. لذا ويژگي هرمنوتيك عرفاني باعث شده است تا تكيه بر طريقت جايگزين شريعت شود؛ زيرا طريقت با سياليت كلام همخواني دارد، اما شريعت مآبي هيچ سياليي را برنمي تابد» [7] .



[ صفحه 230]



و اما در مقام پاسخ به اين كه آيا عرفان چگونه به امتزاج دو حوزه هنر و دين مي پردازد، مجددا بايد ويژگي هاي خاص عرفان را در نظر داشته باشيم. «عرفان به معناي تسليم مطلق در برابر خداوند است. لذا دنبال كردن راه عرفا، بعد جديدي را فراروي انسان قرار مي دهد كه چيزي جز بعد ژرفا نيست. آنچه عرفان اسلامي را از ساير مكاتب عرفاني ديگر متمايز مي سازد اين ويژگي است كه عرفان اسلامي براي يافتن كمال مطلوب خود در جستجوي انساني است كه برطبق كمالي كه با بهشت زميني مطابقت دارد آفريده شده است. و اين واقعيت كه اخلاص هدف تصوف است، به اين معني است كه روح تازه وارد بايد نسبتا ناخالص باشد» [8] «عرفان اولين قدمي است كه انسان به وسيله آن از محدوديت خودش بيرون مي آيد؛ يعني از آن محدوديتي كه خودخواهي ها برايش درست مي كند. زماني كه آدمي از نفس به معناي مصطلح آن در مي گذرد، يعني تعالي مي يابد، راحت اختلافات را مي تواند كنار بگذارد. چرا كه تمام اختلافات محصول نفس پرستي هاست. اما با وجود حقيقت توحيد اين وحدت مي تواند شكل بگيرد» [9] بنابراين عرفان به منزله ابزاري است كه اندك اندك زنگارهاي وجود را مي زدايد، و استفاده از تمام ارزشها و مواريث معنوي را ممكن مي سازد.

چنين خصيصه اي كه در عرفان موجود است براي جامعه امروز ما مفيد، و حداقل نتيجه عيني آن از پي حذف خودخواهي ها، منزه شدن افراد و دعوت به حق خواهد بود. لذا در اين زمانه بحراني و در جهت مقابله با چالش هاي فرهنگي دروني و بيروني نظام، رويكرد دگرباره به عرفان، گذشته از انسجام بخشي به ديدگاه هاي متشتت و تنش زا، به نوبه خود و به گونه اي بارز در حوزه هاي عملي هنر نيز تأثيرگذار خواهد بود، و مي تواند تواني مضاعف به كالبد آن عطا نمايد.


پاورقي

[1] بقره، 30.

[2] حكمت معنوي و ساحت هنر، ص 85.

[3] حكمت معنوي و ساحت هنر، ص 87.

[4] حكمت معنوي و ساحت هنر، ص 86.

[5] دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، ص 1447.

[6] عرفان و دموكراسي، صص 48 و 50.

[7] عرفان و دموكراسي، صص 72 و 58 و 62 و 65.

[8] تصوف چيست؟ صص 15 و 108 و 66 و 32.

[9] روزنامه اطلاعات، ش 22203، ص 7.


بازگشت