مقدمه


اين مقاله به دو بخش كلي تقسيم مي شود: مبحث نظري، و عينيت هاي عملي.

جستن رابطه اي بين نماز (به عنوان جانمايه ي دين) و هنر (به مثابه عصاره ي فرهنگ و اعتقادات قومي) برخلاف آنچه ابتدا ديرياب به نظر مي رسد، قابل تعريف بوده و شواهد فراواني براي آن موجود است. البته بايد گفت كه هنر هيچ ملتي خالي از عناصر متعالي و مقدس نيست، اما هنر اسلامي با بخشيدن نظام خاصي از روحانيت به فرهنگ و خصلتهاي هنري، تشخص منحصر به فردي در معيارهاي زيبايي شناسي و فهم عرفاني و باطني از مذهب ايجاد كرده است، كه هماوردي نداشته و ندارد. همچنين بنابر گستره ي فراگير و جهان شمول تعاليم اسلام، مبحث نظري رابطه ي بين نيايش و هستي پيرامون آدمي را مي توان در علوم طبيعي نيز با شدت و تنوعي چه بسا فزونتر و با استناداتي بيشتر از حوزه هنر پيگيري نمود؛ لكن با اين وجود چه با اختيار نمودن نگرش عقلي و استدلالي- كه وجه غالب در تحقيقات علوم طبيعي است- و چه با نگاه عرفاني و شهودي- كه خاص هنر و علوم انساني است، هر نوع تحقيق و دريافتي در هر يك از اين حوزه ها، قابل تعميم به حوزه هاي ديگر خواهد بود.

از آنجا كه فرهنگ عبادي اسلام دعوت كننده به تأمل و مراقبه است، هر آنچه كه در متن دين وجود دارد مي تواند بي واسطه به انسان مؤمن منتقل شود؛ مثلا به اعتقاد صاحبنظران، ذوق و قريحه ي



[ صفحه 220]



هندسي كه وجودش چنين قدرتمندانه در هنر اسلامي اثبات و تأييد مي شود، مستقيما از تأمل نظري كه اسلام بدان عنايت دارد و انتزاعي است، حاصل شده است. در اينجا (يعني نماز گزاردن و آداب آن) كه زمينه هاي پيراستگي ظاهر و وارستگي باطن، جهت گيري روشن و هدفمند، حضور توأم با خضوع و خاكساري، ذوق و اشتياق، تعادل، الهام و جذبه و احساس وابستگي به ماوراء فراهم و از شرايط مقبوليت عبادت است، فرد در تمريني مداوم آيينه ي ذهن و روان خويش را كه بزرگترين سرمايه ي يك هنرمند تلقي مي شود، صيقل مي زند و گويا وصف حال هنر شيفته و شورآفرين او چنين است:



تا سحر چشم يار چه بازي كند كه باز

بنياد بر كرشمه ي جادو نهاده ايم



بدين ترتيب در واقع فرهنگ عبادي اسلام با اعطاي: شريعت شناسي، آيه شناسي، و بصيرت باطني توأم با تخيل ماورايي به هنرمند مسلمان، او را به ذكر در درون، و دعوت نمودن ديگران به تماشاي شكوه عوالم غيب و شهادت از برون وادار مي سازد. از اين رو پرسشي كه فراروي ما قرار مي گيرد اين است كه چرا به باور همگان، هنر بومي ما هنري رحماني شمرده مي شود؟

شايد نخست آنكه در هنر اسلامي به گونه ي يك انقلاب، رابطه زيبايي با كمال از منظر حقيقت (وجود آدمي و هستي هدفمند) و وحدانيت (به عنوان آغاز و انجام يك دايره ي رو به گسترش)، منجر به شمايل شكني در هنرها شده است، و اين ويژگي خاص را به هنرمند مسلمان مي بخشد كه با هر پديده به صورت معنايي آن برخورد كند و بدينگونه تسري فرهنگ عبادت به هنرمند مسلمان و هنر اسلامي اين مجموعه را برخوردار از حكمت رازآموزانه اي كرده است. براي نمونه نظام بصري هنر اسلامي (در كاشيكاري مساجد)، رمز احديت را در رشته تصويرهاي منظم محاط در دايره ارائه مي كند، كه بهترين تعريف از آموزه ي ديني «وحدت در كثرت و كثرت در وحدت» است.

ديگر آنكه در وجه عملي، زيبائي ايمان و القاي مداوم كمال جويي آن، خاصه در نماز و نيايش و ارتباط با عالم غيب كه بايد جلوه گاه تمام فرهمندي ها باشد، با تلاش و جوشش معنوي هنرمندان، در صورت هاي گونه گون هنر اسلامي بدين وجه عيان مي شود كه همواره زمزمه ي بهشت و فرخندگي از آنها برمي خيزد.

اما اين رابطه كه در طول سده ها موجد فرهنگ آفريني و صيانت از بنمايه هاي اعتقادي بوده



[ صفحه 221]



است، همچون بسياري از حوزه هاي معرفت عمومي جامعه ي ما، طي دهه هاي اخير و بر اثر عوامل متعدد، آسيب فراواني را متحمل شده و از زايش و نوآوري بازمانده است. برخي از بارزترين جلوه هاي اين عارضه را مي توان در نظام آموزش عالي مشاهده كرد. به عبارتي نظام آموزشي كه بايد مجلاي تلاقي و وحدت انديشه و عمل باشد، به درستي نتوانسته است از ظرفيتهاي موجود در حوزه ي هنر براي اصلاح فرهنگ عمومي جامعه و يا حتي ارتقاء بينش عبادي دانش آموختگان استفاده كند، و بر اثر غفلتها، گسست ظاهري و يا باطني با مقوله ي دين كه اكنون در جامعه ي هنرمندان به چشم مي خورد، ناشي از اين واقعيت است كه يا دين در قالب هاي مهجور و پژمرده به رشته هاي دانشگاهي تزريق شده، و يا بصيرت جمال شناسي (كه اول قدم آن خودشناسي و معرفت به زيبايي هاي فطرت خود است) از دانشجويان هنر دريغ داشته شده است؛ كه اين مشكل به واقع يك طنز تلخ تلقي مي شود!

البته آنچه امروزه در دانشگاه ها مي آموزند غالبا صورت هنر است، كه به لحاظ تداخل با حوزه هاي معرفتي بيگانه (و عدم پالايش)، از سيرت هنر ديني فاصله زيادي دارد. از سويي با عنايت به طبع ظريف و ضمير شفاف طيف هنرمند، توانمندي هاي فراواني در اين طبقه نهفته است كه با فراهم كردن زمينه هاي لازم مي توان از آنها بهره جست. بنابراين پرسشي كه بايد به عنوان يك نياز در جامعه ي امروز به آن پرداخت، احياي رابطه ي دوسري بين هنرمند و فرهنگ عبادت است. از آنجا كه تحقق چنين خواسته اي چندان سهل نخواهد بود، نگارنده با توجه به شناخت عيني از محيط، و يافتن برخي زمينه هاي بحراني مشابه در فرهنگ ايران، به ارائه نقطه نظراتي پرداخته است، كه جملگي بر محور عرفان متمركز هستند. زيرا چنين به نظر مي رسد كه با توجه به مشكلات متعددي كه فراروي قشر تحصيلكرده هنرجو وجود دارد، و با عنايت به حساسيت ها و ظرفيتهاي خاص اين طبقه، القاي بصيرت ديني جز از راه فراهم نمودن بستر گسترش فرهنگ عرفاني در دانشگاه هاي علوم انساني و به ويژه هنر (كه از سياليت و تغزل خاصي برخوردار است) ممكن نخواهد بود.


بازگشت