اختلاف نظام اجتماعي در اسلام و ليبراليسم


الف) اختلاف تئوريك:

صرف نظر از تشريح عوامل گرايش به ماديگري در غرب بايد اجمالا در نظر داشت:

به اعتراف متفكرين غربي جهان بيني ماترياليستي و سامان ليبراليسم مخالف فطرت انساني- الهي (و در نتيجه مخالف جهان بيني توحيدي) است. و اگر فطرت را رويكردي حق گرايانه (حنيف) به



[ صفحه 178]



دين بدانيم (كه مي دانيم)، آن بينش، مخالف اين دين توحيدي است. لذا در تعابير متفكرين غربي نوعي سعي در گريز از فطرت بلكه نفي و طرد آن را مشاهده مي كنيم.

به راستي چرا متفكريني ليبرال چون آيزايا برلين، اوليور وندل هولمز، فردريش ا.هايك و... معتقدند حق گرايي فطري به عنوان «خصيصه ي انسان هاي وحشي و غيرمتمدن» [1] ، «نياز متافيزيكي درمان ناپذير و ريشه دار» [2] ، «حسادتي آرماني شده» [3] «ويران كننده آرمان هاي بنيادين آزادي و ارزش فرد» [4] و «تهي كننده زندگي از معنا» [5] است و در نهايت بينش فطري «در برخورد با تحولات انساني غيرقابل پيش بيني يا پيش بيني نشده، دچار قيد و بند مي شود.» [6] .

اينها همه خبر از تنافي فطرت انساني و جهان بيني توحيدي اسلام با نظام ليبراليستي مي دهد. نكته جالب اينكه نفي و طرد فطرت انساني بعضا با اين اعتراف متفكرين غربي همراه بوده كه:

«وحدت گرايي و ايمان به معيارهاي واحد، هميشه منبع مهم رضايت فكري و عاطفي بوده است.» [7] و «نظريه يگانگي فطرت انساني از قبول عام برخوردار است.» [8] و...

و شايد بروز كامل تنافي مباني تئوريك نظام فطري و توحيدي با نظام شرك آميز ليبراليسم را در اين فراز بتوان يافت: «اين فرض كه همه ارزش ها را مي توان با معياري واحد اندازه گيري كرد و طي يك بازبيني، برترين آنها را مشخص ساخت با اين اعتقاد و معرفت ما كه مي گوئيم انسان ها فاعلاني آزادند منافات دارد.» [9] .

اين بيان، نشان دهنده آن است كه علل گرايش به ماترياليسم و ليبراليسم در غرب بيشتر جنبه رواني - اجتماعي داشته تا حركتي مستدل و منطقي، و پشتوانه اصلي آن، سلب سنت بوده نه اثبات خود.



[ صفحه 179]



به علاوه اينكه سيستم هاي غالب فلسفي در غرب و به تبع نظامات تئوريك سياسي- اجتماعي آن سامان بر اساس قالب هاي پيش ساخته و تقسيمات انتزاعي، قبايي از پيش دوخته براي نظامات ديگر در نظر گرفته، به داوري درباره آنها مي پردازند و طبيعي است كه نظام فكري- اجتماعي اسلام را هم بدين گونه نظر كرده، نسبت بدان داوري نمايند. شهيد مطهري در اين باب چنين بيان مي كند:

«فلسفه مادي واقعا فلسفه نيست و هر فردي كه عميقا فلسفه الهي را درك كند و بفهمد، تمام تفكرات و انديشه هاي مادي را نقش بر آب مي بيند... فلسفه ي مادي فلسفه ي كسي است كه فلسفه نمي داند.» [10] .

ايشان در ادامه با بيان اختلاف فلسفه الهي و مادي در نحوه طرح مطالب خود، راز و رمز تقسيم بندي و طرح مطالب را به شيوه اي خاص در فلسفه مادي چنين بيان مي كند:

«... راز و رمز اين گونه طرح كردن ها از طرف ماديين بر من روشن شد. آن راز چه بود؟ يك چيز، يك چيز بسيار ساده؛ ضعف منطق ماديين و ترس آنها از مواجهه با مسائل در چهره اصلي. ماديين كاملا احساس كرده اند كه اگر مسائل را به صورت اصلي و صحيح مطرح كنند، كلاهشان سخت پس معركه است؛ ناچار كانال هاي انحرافي ايجاد مي كنند و مغالطه به كار مي برند.» [11] .

و چه زيبا قرآن كريم رويگرداني از فطرت الهي- انساني و دين حقيقي فطري را توصيف كرده است كه: «من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون» [12] .

يعني با از دست دادن معيار واحد فطري، چيزي جز تكثر نفساني باقي نمي ماند. «فماذا بعد الحق الا الضلال» [13] .

به عبارت ديگر، جنبش اصلاحي غرب پس از رنسانس در بعد اجتماعي خود بيشتر ماهيتي پوپوليستي داشته است؛ پرپوليسم اصطلاحي است كه ليبرال هاي غربي به صورت برچسب به هر كه مخالف پلوراليسم (مبناي تفكر و عمل در جوامع مادي گرا) است، مي زنند ولي جنبش هاي اجتماعي ليبراليستي و جنبش هاي سياسي دموكراتيك در بستر پوپوليسم توان رشد دارند، همان گونه كه نظام هاي فاشيستي و بناپارتيستي و...



[ صفحه 180]



توضيح اينكه: پوپوليسم در فرهنگ سياسي غرب به معناي بستري اجتماعي است كه منشأ پيدايش نظام هاي سلطه گري چون نازيسم و بناپارتيسم و غيره مي باشد؛ زماني كه در كشوري به دلايل مختلف از جمله فقر، جنگ و... عقلانيت مردم كاسته شده و به احساسات روي آورند، افرادي فرصت طلب از اين زمينه مساعد سوء استفاده نموده و با طرح مباحث بي اساس و احساسي مثل تبعيض نژادي به قدرت مي رسند، اين بستر و زمينه اجتماعي را پوپوليسم گويند.

حال با توجه به اينكه رنسانس محصول خشونت كليسا و نارسايي مفاهيم ديني، فلسفي و اجتماعي- سياسي غرب مي باشد، بستر مناسب براي رشد جنبش هاي اجتماعي پس از رنسانس جز نفي كليسا و مفاهيم ديني نيست و به جاي بنا نهادن بنياني منطقي و صحيح، فلسفه مادي را كه شهيد مطهري آن را «فلسفه نمي داند» [14] بنيان نهادند؛ آن هم «با روش سراسر تبليغي» [15] به تعبير اين متفكر شهيد.

در صفحات بعد پيرامون يكي از نتايج اقامه نماز كه «يگانگي فطري جامعه انساني در مسير تعالي الهي» است و تفاوت آن با پوپوليسم مطالبي را عنوان مي كنيم.

ب) اختلاف در نظام هاي عملياتي (سيستم هدايت اجتماعي):

يك حركت اصلاحي موفق علاوه بر استحكام تئوريك بايد به لحاظ عملي و اجرايي، توانايي و استعداد ايجاد حركت لازم و مداوم براي رسيدن به مطلوب را در خود ذخيره داشته باشد تا با استفاده از فرصت ها ظرفيت هاي بالقوه را به فعليت رساند. توانايي ها و استعدادهاي نهفته در مكتبي كه زيربناي حركت اصلاحي مي باشد، در چارچوب نظام هاي عملياتي تعريف مي شود و نظام هاي عملياتي متكفل برنامه ريزي جهت هدايت اجتماعي در راستاي مبناي تئوريك مي باشند.

در جهان بيني توحيدي اسلام كه مبناي تئوريك آن بر اصل فطرت توحيد استوار است، بايد نظام هدايت اجتماعي آن نيز وحدت گرا، عام و شامل، مساوات طلب و عادلانه و بر محور شايسته سالاري در نظام پاداش و جزا باشد و نهادهاي حركت دهنده اصلاحات نيز بايد عمومي باشند و اين برخلاف نظام هاي ليبراليستي غربي است كه بر اساس مبناي تئوريك خود (اصالت تكثير و نسبيت در



[ صفحه 181]



اعتقادات عمومي [16] ، در عمل نيز نظام هدايت اجتماعي اي را ترسيم مي كنند كه بتواند آزادي فردي و تكثر را در ابعاد و شؤون مختلف جامعه نهادينه سازد و با اصل قرار دادن اختلاف افراد، برابري و مساوات را به حداقل برساند [17] و عدم امكان شايسته سالاري را در نظام پاداش و جزا اذعان نمايد [18] و تا حد امكان تمركززدايي از قدرت سياسي نمايد [19] و عدالت توزيعي [20] و هماهنگي كامل انسان ها با هم [21] را عملي ندانسته و اصل را بر رقابت دائم اقتصادي- سياسي قرار دهد و...

شهيد مطهري سعادت فرد و جامعه را رسيدن به يگانگي در پرتو حق پرستي مي داند و تشتت و سرگراني و بي جهتي را آفات فردي و اجتماعي اي مي داند كه در پرتو تكثر ناشي از نظام شرك به وجود آمده است. ايشان در اين مورد چنين مي نويسد: «توحيد عملي- اعم از توحيد عملي فردي و توحيد عملي اجتماعي- عبارت است از يگانه شدن فرد در جهت يگانه پرستي خدا و نفي هرگونه پرستش قبلي از قبيل: هواپرستي، پول پرستي، جاه پرستي و غيره، و يگانه شدن جامعه در جهت يگانه پرستي حق از طريق نفي طاغوت ها و تبعيض ها و بي عدالتي ها. فرد و جامعه تا به يگانگي نرسد به سعادت نايل نمي گردد و جز در پرتو حق پرستي به يگانگي نمي رسد.» [22] .

در مقابل، جهان بيني مادي گراي غربي با پيش فرض قرار دادن آزادي مطلق براي فرد است كه تمام نظامات اجتماعي- سياسي خود را تعريف مي نمايد و تنها محدوده ي آزادي را قراردادهايي اجتماعي مي داند كه بر مبناي آن آزادي يك فرد، به آزادي هاي ديگر صدمه نرساند. و البته سوء استفاده از دين مسيحيت هم براي توجيه قدرت و سلطه انسان ها بر يكديگر بهانه اي شده تا هرگونه تفكر حق محور در غرب طرد شود. شهيد مطهري يكي از علل گرايش به ماديگري را در غرب سوء استفاده حكومت هاي استبدادي از مسأله خدا در توجيه قدرت و استبداد خود و محدود كردن آزادي مردم مي داند. [23] .



[ صفحه 182]



به هر حال با اصل قرار گرفتن آزادي فردي انسان و اصالت تفاوت شخصيت افراد در بستر فرهنگ غرب، انديشه پلوراليسم اجتماعي در تمام شؤون جامعه سرايت يافته و جوامع غربي را دچار محذوراتي اساسي از اين بابت نموده است.

البته تحليل كامل دو نظام اجتماعي اسلام و ليبراليسم و تبيين اختلافات اين دو نظام فكري در ابعاد معرفت شناختي، هستي شناختي، انسان شناختي و جامعه شناختي و شئون اخلاقي، حقوقي و سياسي و اقتصادي مجال وسيع تر و اطلاعات عميق تري مي طلبد.

بنابراين بر پايه مطالب پيش گفته به اين نتيجه مي رسيم كه هر گونه حركت اصلاحي در جامعه اسلامي ايران بايد به لحاظ تئوريك و نظام عملياتي منطبق با فرهنگ اسلامي حاكم بر كشور باشد. در بخش بعد به بررسي مهمترين آسيب تهديدكننده ي حركت هاي اصلاحي مي پردازيم.


پاورقي

[1] ليبراليسم و منتقدان آن- صفحه 55.

[2] همان.

[3] همان- صفحه 133.

[4] به نقل از ليبراليسم و منتقدان آن- صفحه 135 (Williams, Free and Unequal, P.152).

[5] همان.

[6] همان- صفحه 53- مقاله دو «مفهوم آزادي»- آيزايا برلين.

[7] همان.

[8] همان- صفحه 135- مقاله «برابري، ارزش، شايستگي» فريدريش، ا.هايك.

[9] همان- صفحه 53- مقاله «دو مفهوم آزادي»- آيزايا برلين.

[10] علل گرايش به ماديگري- صفحه 11.

[11] همان- صفحه 13.

[12] روم / 32.

[13] يونس / 32.

[14] علل گرايش به ماديگري- صفحه 13.

[15] همان- صفحه 14.

[16] ليبراليسم و منتقدان آن- مقاله «دو مفهوم آزادي» صفحه 53 تا 55 و مقاله برابري...» صفحه 135.

[17] همان- مقاله «برابري...» صفحه 133 تا 136.

[18] همان- صفحه 150 تا 155.

[19] برگزيدگان و جامعه- صفحه 137.

[20] ليبراليسم و منتقدان آن- مقاله «برابري...» صفحه 155 و 156.

[21] همان- مقاله «دو مفهوم آزادي»- صفحه 54.

[22] مجموعه آثار- جلد 2- صفحه 116 و 117.

[23] علل گرايش به ماديگري- صفحه 158 و 159.


بازگشت