سجاده ي سرخ


روز جمعه، 20 شهريور 1360، روز ديگري در شهر تبريز بود. آيت الله مدني نيز در آن روز حال و هواي ديگري در ايراد خطبه ها داشت. مردم مسلمان، مشتاق ملاقات حق، از سراسر شهر به سوي مصلاي نماز جمعه سرازير شده بودند تا به نغمه هاي با سوز و گداز اين مرد بزرگ گوش جان بسپارند.

آن روز هيچ كس نمي دانست سيدي كه هم اكنون در جلو ديدگانشان



[ صفحه 118]



چون موجي ناآرام مي خروشد لحظاتي بعد به اقيانوس جاويد آخرت مي پيوندد و براي هميشه در دل درياي سعادت آرام مي گيرد.

هر لحظه كه مي گذشت رخسار اين مسافر بهشتي افروخته تر مي شد، و نور شهادت بر پيشاني اش بيشتر مي درخشيد. و سكوت حاكم بر زمان آرامشي قبل از طوفان را براي مردم، و آرامشي ابدي را براي آن فريادگر رقم مي زد.

مدني همچنان مي گفت و مي ناليد، فريادش اوج مي گرفت و دوباره بر فرق دشمنان انقلاب فرود مي آمد. از تقوا مي گفت و به پارسايي مي خواند، از كربلا مي گفت و به عاشورا مي خواند...

زماني نگذشت كه خطبه ها تمام شد و مدني قامت به نماز بست. خدايا! چه اتفاقي خواهد افتاد؟

براي هيچ كس معلوم نبود. اما هر لحظه كه سپري مي شد نه تنها تاريخ تبريز بلكه تاريخ خونبار تشيع خود را براي ثبت حادثه اي بزرگ و ناگوار آماده مي كرد.

آيت الله مدني نماز جمعه را به پايان برد و به عادت هميشگي در ميان نماز جمعه و عصر به عبادت مشغول شد. در اين هنگام از صف سوم نماز، منافقي از نسل خوارج بلند شد و به سوي ايشان هجوم برد پس از لحظه اي كوتاه آيت الله مدني را كه چون كبوتري آزاد در عالم ملكوت اوج گرفته بود، در چنگال كركسي خون آشام قرار داد و سپس صداي انفجاري مهيب محراب عبادت را غرق در خون كرد... امام جمعه بر سجاده ي خونين غلتيد و محاسن سفيدش با خون سرخش خضاب شد و مرغ روحش كه سالها در سر هواي پرواز داشت قفس تن را شكست و به ملكوت اعلا پر گشود. و بدين گونه دعايش بر كرسي اجابت نشست!



[ صفحه 119]



مي گويند آيت الله مدني چندي پيش از شهادت يعني بهار 1360، با دوستانش آيت الله دستغيب، آيت الله صدوقي و شهيد هاشمي نژاد در مشهد مقدس، وقتي ضريح امام رضا عليه السلام را غبارروبي مي كردند، هر كدام دو ركعت نماز حاجت خوانده و از خداوند شهادت در راه اسلام را طلب مي كنند و عاقبت نيز همگي به آن لطف تمام و حسن ختام مي رسند.

زبان رساي آذربايجان، استاد سيد محمد حسين شهريار كه خود در فراق شهيد مدني و همراهان شهيدش، گلاب ديده از چشم جاري ساخت در رثاي شهيدان چنين سرود:



خلوتي با ملك العرشم بود

جستم احوال شهيدان در خواب



خود صداي مدني بود كه گفت

شهريارا «و لهم حسن مأب» [1] .....................................................................................................................................................................

پاورقي

[1] شهيد مدني، جلوه ي اخلاص، سعيد عباس زاده، ص 112.


بازگشت