در مسلخ سجاده


شخصي به نام شيخ علي از آيةالله سيد ابوالحسن اصفهاني مبلغي پول درخواست كرد ولي ايشان كمتر از آن مقدار درخواستي به او داد، چون او را بيش از آن سزاوار كمك نديد. اين كار سيد باعث خشم شديد شيخ علي شد، كينه ي آيةالله را به دل گرفت و آتش غضب در وجودش شعله ور شد. در شب شانزدهم ماه صفر هنگامي كه مردم در صحن مطهر مولا علي عليه السلام جنب «باب الفرج» مشغول برگزاري نماز جماعت به امامت آيةالله اصفهاني بودند، شيخ علي هم وارد صحن شد. وي كه از مدتها پيش تدارك توطئه اي سخت شيطاني را كشيده بود با ناديده گرفتن حريم مقدس نماز و صحن شريف علوي، پا به آستان قدس مولا گذاشت. او مي خواست با كشتن سيد حسن، فرزند دانشور و مجتهد آية الله اصفهاني - كه استعداد و توانايي جانشيني پدر را داشت - ضربه اي روحي به او بزند و آتش حقد و حسد خود را خاموش كند!

شيخ علي پست فطرت براي اين كار، از پيش خنجري آماده و آن را بسيار تيز و بران،و در زير لباسش پنهان كرده بود و به عنوان يكي از نمازگزاران در نماز جماعت شركت نمود و منتظر فرصتي مناسب شد. در ركعت دوم نماز مغرب وقتي همگان به سجده رفته بودند، فرصت را مغتنم شمرد. خود را به سرعت از ميان صفهاي نمازگزاران به صفوف جلو - كه سيد حسن در آن ايستاده بود - رسانيد. هنوز مردم در سجده بودند كه ناله اي جانگداز آنان را متوجه سيد حسن كرد. و در پس آن ناله، فريادي بلند شد: آه، سيد حسن فرزند آقا را كشتند!...

سر سيد حسن بريده شده و پيكر بي جانش غرق در خون بر مصلايش



[ صفحه 106]



فرو افتاده بود. شيخ علي پا به فرار گذاشت. در اثر اين حادثه ي دهشتناك صفوف نماز جماعت از هم پاشيد. آه و افغان از هر سو بلند شد. مردم حيران و سرگردان در پي قاتل به هر سو دويدند. همه مضطرب و وحشت زده بودند جز آيةالله اصفهاني او همچنان به نماز خويش ادامه مي داد. آنگاه كه نمازش تمام شد، نگاهي به عقب انداخت... چه ديد؟

منظره اي بس هولناك! پيكر غرق در خون و بي سر فرزند دلبندش، دلش فرو ريخت و هيجان زده شد، نزديك بود در حصار حادثه و زير موج فاجعه قالب تهي كند... اما با ياد حق، ناگهان به خود آمد و شجاعت روحي پيدا كرد، و آرام گفت:

«لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم».

ديگر چيزي نگفت، سكون و آرامش عجيبي او را دربر گرفت. حتي از مصلايش نيز حركت نكرد. به آرامي برخاست و پس از خواندن نماز عشاء به منزلش برگشت.

نمازگزاران پس از مدتي جستجو، سرانجام دست شيخ علي را در دست مأموران انتظامي ديدند. او پس از انجام جنايت، خود را تسليم مأموران انتظامي كرده بود. مردم دلسوخته خشمگين به سويش مي دويدند تا به سزاي عمل ناشايست و جنايتي كه كرده بود، برسانند. ولي مأموران دولتي مانع از اين كار شدند و شيخ علي را به پاسگاه و سپس به عدليه تحويل دادند.

فردا صبح، تشييع جنازه ي باشكوهي از سيد حسن به عمل آمد و آية الله اصفهاني چون ديگران در پشت جنازه در حركت بود. پس از پايان مراسم تشييع و كفن و نماز و... بدن سيد حسن مظلوم را در حجره اي از حجره هاي صحن علوي به خاك سپردند.



[ صفحه 107]



در آن چند ساعت، تا هنگامي كه آية الله اصفهاني نماز ظهر را به جاي آورد و عازم منزل آخوند خراساني شد، كسي او را گريان و پريشان حال و مضطرب نديد، خيلي عادي و آرام به نظر مي رسيد. از همه اينها مهمتر اين بود كه شخصي را به نمايندگي از طرف خود به عدليه فرستاد تا اسباب آزادي شيخ علي را فراهم آورد. آية الله اصفهاني از نماينده اش خواسته بود به دولت بگويد: قاتل هم مانند فرزند من است، و من راضي نمي شوم يكي از فرزندانم كشته شود و ديگري زنداني گردد... [1] .


پاورقي

[1] سيد ابوالحسن اصفهاني، شكوه مرجعيت، محمد اصغري نژاد، ص 44 - 41.


بازگشت