الله اكبر


چون از وضعيت مزاجي و كسالت وي اطلاع داشتم بدون هيچ معطلي و با عجله به خدمتشان رفتم. چون وارد اتاق او شدم صحنه اي ديدم كه



[ صفحه 104]



حيرتم را بسيار كرد. حاج ميرزا جواد آقا به حمام رفته، خضاب بسته، پاك و مطهر در بستر نشسته بود به طور ظاهر منتظر بود تا اذان ظهر را بگويند و نماز بخواند اما انتظار ايشان بيش از اين مقدار بود. چرا كه در چهره ي وي لحظه نگاري براي «ديدار» و انتظار فرصت براي «لقا» به چشم مي خورد.

ميقات ملاقات كم كم داشت نزديك مي شد كه در بستر شروع به اذان و اقامه كرد. با گفتن هر جمله اي، بهجت بيشتر و آرامش افزونتري به سراغش مي آمد. به دنبال آن، دعاي تكبيرات افتتاحيه را ترنم نمود، دو دست را براي گفتن تكبيرة الاحرام بالا مي برد كه گويي درهاي آسمان براي ورود او گشوده شد. لبها حركت نمود و دستها به لرزش افتاد و با آخرين كلام اولين ديدار حاصل شد؛ «الله اكبر».

ناگاه ديدم مرغ روحش از قفس تن به سوي عالم قدس پرواز كرد و همچون گذشته معراجي در نماز خود آغاز كرد. اما اين بار با معراجي فجرآفرين و شادي بخش پلكان ملكوت را بالا رفت و به بلنداي ابديت پر كشيد و با همان تكبير به تمناي دل رسيد و رفت و رفت و جاودانه شد. [1] .



در نمازم خم ابروي تو در ياد آمد

حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد



از من اكنون طمع صبر و دل و هوش مدار

آن تحمل كه تو ديدي همه بر باد آمد



«حافظ»



[ صفحه 105]




پاورقي

[1] ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي، مردي از ملكوت، احمد لقماني، ص 49، به نقل از مرحوم حاج آقا حسين فاطمي.


بازگشت