با يار در ميان اغيار


روز سيزدهم رجب 1327، يعني روز تولد حضرت علي عليه السلام بود. من آن روز در شهرباني مشغول كار بودم، سه ساعت از ظهر گذشته بود كه آقا



[ صفحه 101]



را از بالاخانه ي شهرباني پايين آوردند و به من و چند نفر ديگر مأموريت دادند كه او را به عمارت گلستان ببريم. ما به همراه آقا سوار درشكه شديم و به سوي گلستان حركت كرديم، وقتي به آنجا رسيديم به داخل عمارت رفتيم. در داخل اين عمارت، عمارت ديگري به نام خورشيد قرار داشت، آقا را به آنجا منتقل كرديم. در عمارت خورشيد سه تالار بزرگ وجود داشت، به يكي از آنها وارد شديم. وسط تالار يك ميز قرار داشت. در يك طرف آن يك صندلي و در طرف ديگرش يك نيمكت بود. آقا را روي صندلي نشانديم و خودمان در گوشه اي ايستاديم، علاوه بر ما حدود بيست نفر تماشاچي ديگر هم آنجا بودند كه همه از مشروطه خواهان بودند.

اعضاي دادگاه شش نفر بودند كه مقابل آقا روي نيمكت نشستند. عضو اصلي دادگاه و در واقع دادستان «شيخ ابراهيم زنجاني» بود. او بيش از ديگران از آقا سئوال مي كرد و يك بار نيز گفت: شيخ! من از تو عالم ترم!

وقتي از مخارج تحصن در حضرت عبدالعظيم (ع) پرسيدند، شيخ فضل الله نوري، قرضهاي خود را يك يك شمرد و گفت ديگر پول نداشتيم وگرنه باز به تحصن ادامه مي داديم. در بين محاكمه آقا اجازه ي نماز خواندن خواست و آنها هم اجازه دادند. آقا عبايش را همان نزديكي روي كف تالار پهن كرد و نماز ظهرش را خواند، اما اجازه ندادند كه نماز عصرش را هم بخواند. ما زير بازوانش را گرفتيم و دوباره روي صندلي نشانديم. آقا آن روزها حالش خوب نبود و پايش هم از همان وقت تير خوردن درد مي كرد.

دوباره محاكمه شروع شد و اين بار نيز پرسشها پيرامون تحصن بود. در بين محاكمه يپرم خان ارمني آهسته از در پايين وارد تالار شد و با فاصله



[ صفحه 102]



پنج شش قدم پشت سر آقا براي او صندلي گذاشتند و نشست. آقا متوجه آمدن او نشد، ولي چند دقيقه اي كه گذشت حادثه اي پيش آمد كه وضع تالار تغيير كرد.

من در اين وقت از آقا قدرت و شجاعتي ديدم كه در تمام عمر نديده بودم و آن هنگامي بود كه آقا از افراد محاكمه كننده پرسيد: «يپرم» كدام يك از شما هستيد؟ همه به احترام يپرم از سر جايشان بلند شدند و يكي از آنها با احترام «يپرم» را كه پشت سر آقا نشسته بودند نشان داد و گفت: يپرم خان ايشان هستند. آقا همانطور كه روي صندلي نشسته بود و دو دستش را روي عصا تكيه داده بود به طرف چپ نصفه دوري زد و سرش را برگرداند و با حالت خشم و تندي گفت: يپرم تويي؟

يپرم گفت: بله و بلافاصله گفت: شيخ فضل الله تويي؟ آقا جواب داد بله منم!

يپرم گفت: تو بودي كه مشروطه را حرام كردي؟ آقا جواب داد:

بله من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسان اين مشروطه همه بي دين هستند و مردم را فريب دادند. پس از آن آقا رويش را برگرداند و به حالت اول خود درآمد. در اين موقع كه اين كلمات با هيبت مخصوصي از دهان آقا بيرون مي آمد، نفس از در و ديوار بيرون نمي آمد و همه ساكت و سراپا گوش بودند، تماشاچيان وحشت كرده بودند، من مي لرزيدم و با خود مي گفتم اين چه كار خطرناكي است كه آقا در اين موقع انجام مي دهد؟ يپرم رئيس شهرباني و فرمانده نيروهاي نظامي است. غافل از اينكه آقا بسيار بزرگتر از آن بود كه من فكر مي كردم.



هر كه ترسيد از حق و تقوا گزيد

زو بترسيد جن و انس و هر كه ديد





[ صفحه 103]



پس از آن يپرم برخاست و از همان راهي كه آمده بود برگشت و محاكمه هم تمام شد همه برخاستند يكي از آن شش نفر رو به تماشاچيان كرد و گفت: تا موقعي كه صورت جلسه ي رسمي منتشر نشده، هيچ يك از شما حق ندارد يك كلمه از آنچه اينجا ديد يا شنيد، در خارج نقل كند. هر كس كلمه اي درباره اين جلسه در خارج نقل كند به همان مجازاتي مي رسد كه اين شخص (اشاره به آيةالله شيخ فضل الله نوري) خواهد رسيد...



قلم اين جا رسيد و سر بشكست

اين زمان بگذار تا وقت دگر



شيخ فضل الله نوري نماز ظهر آن روز را در ميان اغيار بپا داشت و نماز عصر را ميثم وار بر سر دار اقامه كرد. باشد كه با شهادتش، عاشورايي ديگر بيافريند و درفش دين را بر بلنداي شهادت، و در ستيغ خلوص، براي هميشه در اهتزاز درآورد. [1] .



گفت آن يار كزو گشت سر دار بلند

جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد:



فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد

ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي كرد



«حافظ شيرازي»


پاورقي

[1] شيخ فضل الله نوري، در ظلمت مشروطه، سيد مجيد حسن زاده، ص 117 - 114.


بازگشت