كرامت حق


در شصت كيلومتري يزد، در روستاي «مهرجرد» مرد پاكدل و پرهيزكاري به نام «محمد جعفر» زندگي مي كرد، همگان وي را به پارسايي و بزرگي مي شناختند. او چون نياكان خود به كار كشاورزي اشتغال داشت و از همين راه به گذران زندگي مي پرداخت.

محمد جعفر پس از آنكه جواني برومند گشت، از همان روستا همسر انتخاب كرد و زندگي تازه اي را آغاز نمود و با اشتياق به انتظار فرزند نشست، اما اين انتظار جامه ي تحقق نپوشيد. سالها از ازدواج او گذشت، جواني او سپري گشت و دوران نشاطش به سر آمد، اما او همچنان بدون فرزند بود. در اين دوران پراندوه بود كه زندگي در نظرش تاريك مي نمود. از يك طرف سپري شدن دوران جواني و از طرف ديگر اشتياق داشتن فرزند، آرامش را از وي سلب و زندگي شيرين و بي دغدغه اش را ناآرام ساخته بود.

او در چنين شرايط روحي، تصميم گرفت همسر ديگري اختيار كند، ابتدا جريان را با همسرش - كه چون شمعي نيم سوخته، آفتاب زندگيش مي رفت به خاموشي گرايد - در ميان نهاد و رضايت او را به دست آورد و سپس با هدفي مقدس، از بيوه زني كه خود فرزند يتيمي نيز داشت تقاضاي ازدواج كرد. اما در همان روز اتفاق عجيبي افتاد. در ابتداي ورود به خانه ي همسر جديد، چشم محمد جعفر به دخترك يتيم او افتاد كه گوشه اي ايستاده اشك هاي گرده خورده اش بر گونه هاي معصومش مي غلتيد. او كه تحمل ديدن گريه ي طفل يتيم را نداشت، بي درنگ از همانجا بازگشت. وقت نماز بود، به مسجد شتافت و دلشكسته و پريشان



[ صفحه 90]



حال به درگاه احديت دست نياز برد و با حضرتش چنين به نجوا ايستاد:

«خدايا! من ديگر براي فرزند به خانه ي كسي نمي روم تا مبادا دل طفل يتيمي را آزرده سازم. خدايا زندگيم را به تو وامي گذارم، خود مي تواني به من فرزندي عنايت كني. خدايا! خداوندا! اگر مي خواهي به من از همين زن، فرزندي عطا كن و اگر خواسته ي تو در اين است كه من فرزندي نداشته باشم باز راضي به رضاي تو هستم.»

آن روز با آن نماز و نيايش، در زندگي محمد جعفر روز فرخنده و مباركي گرديد. در آن روز به يادماندني، خلوص و صفاي دل محمد جعفر با زبان دعاي او به هم آميخت و خواهش و تمنايش در پيشگاه خداوند مورد اجابت قرار گرفت. بطوري كه سال بعد (1267 ق) خانه ي پر از صفاي او به نور جمال كودك منور گشت و اين خرق عادت، اهالي مهرجرد را كه از فرزنددار شدن او مأيوس بودند به شگفتي واداشت.

پدر، كه كودك را كرامتي از سوي حضرت حق مي دانست، پسرش را «عبدالكريم» نام نهاد و عبدالكريم نيز پس از سالها، خود وسيله ي گسترش فيض و كرامت الهي بر بندگان خدا گرديد. [1] .


پاورقي

[1] شيخ عبدالكريم حائري، نگهبان بيدار، سعيد عباس زاده، ص 18.


بازگشت