هميشه در معراج


زندگانيش همه اش پرواز بود، در مسجد، در مدرسه، در مشهد مولا علي عليه السلام، هميشه در معراج بود.

نماز صبح و نماز مغرب را با جماعت مي خواند. هر روز پس از طلوع فجر، به زيارت مولا عليه السلام مي رفت، آنگاه به مسجد هندي مي رفت و درس مي گفت. شبها پس از اقامه نماز جماعت در صحن علوي به خانه مي آمد. برخي از شاگردان ممتازش شبها نيز از درس و پندهاي اخلاقي استاد، سود مي بردند. با اين كه بيش از شصت سال از عمرش گذشته بود و از پيري رنج مي برد، ولي نمازهاي مستحبي اش ترك نمي شد. در ماه مبارك رمضان براي طلبه ها سخنراني مي كرد و آنها را با اخلاق اسلامي و عقايد شيعي آشناتر مي ساخت.

از ابتداي جواني تا آخر عمرش كه در نجف اشرف مي زيست، همواره به حرم مي رفت و در آنجا به زيارت و دعا مشغول مي شد. زيارت را (شايد به خاطر پيري) زياد طول نمي داد، يكي از دوستانش روزي به او گفت:



[ صفحه 84]



كمي بيشتر در حرم بمانيد، تا همه زايران متوجه آداب زيارت شما بشوند. آخوند دست به ريش خود گرفت و گفت:

در اين آخر عمر، با اين ريش سفيد به خداوند شرك بورزم و خودنمايي كنم؟!!

يكي از همسايگان آخوند مي گفت: ناله ي سوزناك و صداي گريه ي آخوند در نيمه هاي شب، قلب هر سنگدلي را مي لرزاند. [1] .


پاورقي

[1] آخوند خراساني، آفتاب نيمه شب، محمدرضا سماك اماني، ص 43 - 42.


بازگشت