آنچه مسيحا مي كرد
حكيم هيدجي از حكما و عرفاي بنام معاصر است. او دوران عمرش را به تدريس حكمت و عرفان گذرانيد. منكر مرگ اختياري بود و خلع بدن
[ صفحه 80]
را براي مردم كاري محال و غير ممكن مي دانست و در بحث با شاگردانش هميشه آن را انكار نموده، رد مي كرد.
تا آنكه يك شب، پيرمردي دهاتي به حجره اش وارد شد و به حكيم هيدجي گفت:
چرا مرگ اختياري را قبول نداري؟
حكيم جواب داد: براي اينكه محال است.
پيرمرد تا اين جواب را شنيد، در مقابل او و پيش چشم حيرت زده اش، پاي خود را به سوي قبله كشيد و به پشت خوابيد و گفت:
«انا لله و انا اليه راجعون»!
چنان خفت كه گويي هزار سال است كه مرده است. حكيم هيدجي از اين وضع، مضطرب شد و با حالتي نگران، طلاب را خبر نمود تا تابوتي آورده و شبانه وي را به فضاي شبستان مدرسه ببرند. اما با كمال تعجب ديدند كه پيرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم» سپس رو به حكيم هيدجي كرده و با لبخند معناداري گفت:
حالا باور كردي حكيم!
گفت: آري باور كردم ولي پدر مرا درآوردي؟
پيرمرد گفت: آقاجان تنها به درس خواندن نيست، عبادت نيمه شب و تعبد هم مي خواهد، از همان شب حكيم هيدجي، رأي و رويه ي خود را عوض كرد. [1] .
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي كرد
«حافظ»
[ صفحه 81]
پاورقي
[1] ميرزا ابوالحسن جلوه، حكيم فروتن، غلامرضا گلي زواره، ص 170.