ايثار و اعتكاف


قحطي و گراني، به اوج خود رسيده بود و مردم هرچه داشتند مصرف كرده بودند، بخصوص افراد تنگ دست و كم بضاعت از پيش فقيرتر و درمانده تر شده بودند، گرسنگي بيداد مي كرد و هر روز بر شمار گدايان شهر افزوده مي شد. هر كس به فكر خويش و خانواده ي خود بود...

در اين هنگامه ي سخت، در خانه ي مقدس اردبيلي اندك خوراكي بود كه تنها كفاف خانواده اش را مي كرد اما آن عالم رباني وقتي وضع را چنين رقت بار و دردناك ديد در فرصت نخست به خانه رفت و تمام آذوقه را كه در خانه داشت به ميدان شهر آورد و ميان فقرا و بينوايان تقسيم كرد.

همسرش از اين اقدام او سخت برآشفت و با عصبانيت و پرخاش گفت:

در چنين حال وانفسايي كه قحطي همه جا را گرفته چگونه آنچه را كه در اختيار داشتيم به بينوايان دادي، اكنون بايد فرزندان من دست گدايي به سوي ديگران دراز كنند؟!

اما مقدس اردبيلي كه ديدي عميق و دلي بس بزرگ داشت، آرام و



[ صفحه 69]



باوقار سر به زير انداخت و هيچ نگفت چرا كه «بعضي وقتها سكوت گوياتر از هر فرياد است و نگفتن بهترين دليل دانستن.»

مقدس، از اينكه به داد بيچارگان رسيده و خلق خدا را خوشحال كرده بود، خشنود بود و از پرخاش و داد و فرياد همسرش خم به ابرو نياورد و ناراحت نشد، ساكت و آرام، بدون اينكه لب از لب تكان دهد از خانه خارج شده راه مسجد كوفه را در پيش گرفت، او تصميم گرفته بود چند روزي را در مسجد كوفه اعتكاف كند تا فارغ از هر ياد و بيگانه در خانه دوست و در حضرت دلدار نماز گذارد و راز و نياز كند.

دومين روزي كه فقيه شيعه در مسجد معتكف بود، مرد عربي در حالي كه گندم بسيار مرغوب و مقدار زيادي آرد را بر چهارپايي بار كرده بود به سوي خانه ي محقق و مقدس اردبيلي رفت و در زد، وقتي همسر مقدس بيرون آمد مرد عرب گفت:

مرد خانه در مسجد مشغول عبادت و راز و نياز است و چون در حال اعتكاف است نمي تواند از مسجد بيرون بيايد. اين گندم و آرد را براي شما فرستاد.

همسر اردبيلي در حالي كه بسيار خوشحال بود گندم و آردها را به درون خانه برد. چند روزي گذشت تا اينكه اردبيلي اعتكاف را تمام كرد و به خانه برگشت، تا به خانه رسيد زنش گفت: گندمها و آردي كه فرستاده بودي بسيار مرغوب و مطبوع است.

مقدس اردبيلي كه از همه جا بي خبر بود به فكر فرورفت پس از اندكي انديشه، پي برد كه اين فضل و رحمت، جز از طرف خدا نمي تواند باشد و خداي مهربان را به اين همه بنده نوازي سپاس گفت. [1] .



[ صفحه 70]





تو خود نيكي كن و در دجله انداز

كه يزدان در بيابانت دهد باز




پاورقي

[1] مقدس اردبيلي، تنديس پارسايي، سيد سجاد موسوي، ص 67 - 65.


بازگشت