رازهاي جمعه شب


... براي نماز شب برخاسته بودم، دست دراز كردم و دسته ي آبريز (ابريق، آفتابه) را گرفتم تا آب بر كف ريزم، ولي كسي دهانه ي آفتابه را گرفت و با برگرداندن آن، مانع وضو گرفتنم شد. با خود گفتم شايد آب نجس است و خداوند مي خواهد مرا از استعمال آب ناپاك در وضو بازدارد كسي را كه آب آورده بود آواز داده، گفتم: آبريز را از كجا پر كردي؟

پاسخ داد: از چشمه.

گفتم: شايد اين نجس باشد، آن را برگردان، پاك كرده، از آب چشمه پر كن!

او رفت آب آفتابه را ريخت و در حالي كه من صداي آفتابه را مي شنيدم، آن را پاك كرده، دوباره از چشمه ي جاري پر ساخت و آورد. من دسته ي ظرف را گرفتم تا آب بر دست ريخته وضو سازم ولي گويا باز كسي دهانه ي آبريز را برگردانده، مرا از وضو بازداشت!!

برگشتم و به خواندن برخي از دعاها پرداختم و پس از مدتي به سوي آفتابه رفتم ولي باز گويا كسي مانع وضو گرفتنم شد. دريافتم كه اين حادثه براي بازداشتنم از نماز شب رخ داده است.

در خاطرم گذشت كه شايد پروردگار اراده كرده است فردا آزموني و حكمتي بر من جاري سازد و نخواسته براي سلامتي و رهايي از بلا دعا كرده باشم.

نشستم و بي آنكه چيزي جز اين انديشه در خاطرم باشد در همان حال نشسته به خواب رفتم. ناگاه در خواب، مردي را ديدم كه مي گويد: عبدالمحسن براي رسالت آمده بود، شايسته بود بيشتر احترامش مي كردي.



[ صفحه 68]



هنگامي كه سخن آن مرد به اينجا رسيد، بيدار شدم و به خاطرم گذشت كه در احترام و گراميداشت، عبدالمحسن (ميهمان سيد بن طاووس) كوتاهي كردم. استغفار كنان به سوي خداوند بازگشته آمرزش طلبيدم. آنگاه سراغ آفتابه رفته، وضو ساختم و چون دو ركعت نماز به جاي آوردم فجر پديدار شد و من نافله ي شب را قضا كردم. [1] .


پاورقي

[1] سيد بن طاووس، سوره ي پرواز، عباس عبيري، ص 57 - 56؛ به نقل از خود سيد بن طاووس قدس سره.


بازگشت