سجده ي شكر


روزي شاه عباس، همراه با اردوي مخصوص خود به برخي نواحي اطراف شهر مي رفت. دو عالم بزرگوار، ميرداماد و شيخ بهايي نيز همراه اردو بودند. شاه به اين دو دانشور آزاده توجه خاص داشت و به عنوان مشاوران عالي رتبه سياسي - مذهبي در سفرها به همراه مي برد.

ميرداماد قدري تنومند و قوي هيكل بود ولي شيخ بهايي لاغر و



[ صفحه 64]



سبك وزن، شاه عباس خواست روابط قلبي اين دو را بيازمايد. در آغاز نزد ميرداماد آمد. ميرداماد عقب اردو قرار داشت. علائم خستگي و رنج و زحمت در چهره اش پيدا بود. شاه رو به ميرداماد كرده گفت: سيد بزرگوار! ملاحظه بفرمائيد. اين شيخ (شيخ بهايي) چگونه با اسب بازي مي كند و با وقار و آرامش راه نمي رود. از حضرتعالي ياد نمي گيرد كه چگونه با متانت و ادب و احترام حركت مي كنيد. ميرداماد، درنگي كرده و سپس در پاسخ گفت: خير، مسأله اين نيست. اسب شيخ بهاءالدين از شور و شوق اينكه شخصي مثل اين عالم بزرگوار بر روي آن سوار شده، چنين به تكاپو افتاده است. شاه كه انتظار اين گونه جواب را نداشت، اندك اندك، حركت را تند كرد تا در كنار شيخ بهايي قرار گرفت سر صحبت را باز كرد و گفت:

جناب شيخ توجه داريد، اين هيكل بزرگ ميرداماد، چه بلايي به سر حيوان بيچاره آورده، عالم بايد همانند حضرتعالي اهل رياضت و كم خرج و سبك وزن باشد، شيخ بهايي در پاسخ گفت، نه، موضوع چيز ديگري است كه لازم است شاه بدان توجه داشته باشد. خستگي اسب سيد بزرگوار (ميرداماد) به خاطر اين است كه كسي بر آن سوار شده كه كوههاي استوار هم از حمل علم و ايمان و انديشه ي گران وي ناتوان اند.

شاه عباس وقتي اين احترام متقابل و روابط صميمانه را بين دو عالم معروف زمان خويش ديد از اسب پياده شده و سجده ي شكر به جاي آورد و جبين بر خاك سود و خدا را بر نعمت بزرگ وحدت عالمان و انديشمندان امت سپاسگزاري كرد. [1] .



[ صفحه 65]




پاورقي

[1] شيخ بهايي، زاهد سياستمدار، محمود مهدي پور، ص 53.


بازگشت