اعجاز نماز


زماني كه شهيد ثاني در ضمن مسافرت به مصر، روزهاي چندي در «رمله» بود خود به تنهايي براي زيارت قبور پيامبراني كه در مسجدي به نام «جامع ابيض» قرار داشت، اقدام مي كرد. روزي از روزها آمد به در مسجد و ديد كه در مسجد قفل است و هيچ كس در مسجد نيست، پس دست خود را به قفل مسجد گذاشته آن را كشيد، قفل باز شد و داخل مسجد گرديد تا مشغول نماز و دعا شد، به قدري غرق در عالم روحاني و معنوي گشت و در ارتباط با پروردگار جهان هستي قرار گرفت كه فراموش كرد در حال سفر است و بايد هرچه زودتر خود را به كاروان برساند.

پس از مدتي كه از اين سير روحاني و ملكوتي بيرون آمد و به خود و پيرامون خود توجه پيدا كرد، تازه فهميد كه توقف او در مسجد و اشتغال به نماز و دعا و زيارت چقدر طول كشيده، اين بود كه به سرعت خود را به قرارگاه كاروان رسانيد. ولي ديگر اثري از كاروان نبود، همه رفته بودند و او مانده بود كه چه كند، نه جاي درنگ بود و نه اميد رسيدن به كاروان!

با اين حال او اميد را از دست نداده شتابان به دنبال قافله به راه افتاد، اما پس از مدتي راهپيمايي و تلاش و تكاپو، خستگي بر او غلبه كرد و پاهاي او از رفتن باز ماند.

در همين هنگام، ناگهان مردي كه سوار بر استري بود از گرد راه رسيد



[ صفحه 62]



و به او گفت: بيا سوار شو! پس از آنكه سوار شد، او به سرعت برق رفت، و لحظاتي بعد، شهيد ثاني با كمال شگفتي خود را در ميان كاروان و جمع ياران ديد! از استر كه پياده شد، ديگر آن مرد هادي و راهنما را نديد و هر چه آن اطراف چشم انداخت و جستجو كرد هيچ خبر و اثري از او نبود!

شاگرد نامدار شهيد ثاني، معروف به ابن عودي كه حكايتگر اين داستان است در ادامه مي افزايد: اين كرامتي آشكار و عنايتي روشن از جانب پروردگار است كه كسي نمي تواند آن را انكار كند، مگر آن كه پرده هاي جهل و هواي نفس، چشم عقل او را گرفته باشد و معتقد به ياري رساندن خداوند به بندگان صالح خود، در چنين مواقعي نباشد. [1] .


پاورقي

[1] شهيد ثاني، مشعل شريعت، علي صادقي، ص 73.


بازگشت