از چشمه ساران حضور


در شهريور 1320، بيگانگان (متفقين) سلطه سياه خود را در ايران گستردند. آنها با استفاده از درهم پاشيدگي حكومت مركزي وقت، نبض امور را در بسياري از مناطق حساس و عمده به دست گرفتند. در اين موقع موجي از قحطي و كمبود در كشور به راه افتاد و نرخ كالاهاي عمومي به شدت افزايش يافت و اين در حالي بود كه غالب و يا همه ي مردم در فقر و فلاكت به سر مي بردند.

در اين اوضاع وانفسا عده اي از تاجران سودجو هم با احتكار كالاهاي مورد نياز مردم به اين بازار آشفته دامن زدند. قسمتي از سپاه متفقين كه شامل چندين هزار افسر و سرباز آمريكايي و انگليسي و روسي بود در شهر قم استقرار يافته و شهر را اشغال كردند.

منطقه خاكفرج، كه چند درخت بزرگ، ساختمان و چاه آبي در آن قرار داشت و به علت وجود مزار امامزاده اي، هم زيارتگاه و هم تفرجگاه اهالي قم به حساب مي آمد، يكي از قرارگاه هاي نظامي متفقين شد. پس از گذشت اندك زماني، كنترل تقريبي شهر نيز در اختيار بيگانگان قرار گرفت.



[ صفحه 51]



زمين هاي گسترده و مستعد شهر كه به علت نبودن شرايط مساعد در آن، فاقد يك آبرساني منظم بود و به صورت ديم كشت مي شد، اگر باراني بهاري دست نوازش بر آنها نمي كشيد و با مهرباني، طراوت دل انگيز خود را به آنها هديه نمي كرد، نمي توانستند بذري را به بار نشانده و در دامن خود خوشه گندمي بپرورند.

حال با گذشت دو ماه (بهار 1323) هنوز تشنگي كام آنها را مي فرسود و سيمايي سوخته و پژمرده به آنها مي داد.

بهار با بي باري و ناباوري مي رفت كه از چهره كشاورزان رخت بربندد، بيشتر ساكنان شهر مقدس قم جز كشاورزي به كار ديگري اشتغال نداشتند آنان كه به اميد سخاوت ابرها، زمين ها را با رنجي فراوان آماده كرده و بذرها را در دل خاك افشانده بودند، حال مي ديدند آن بذرها كه فرزندان رنجشان بودند، در خلوت دشت نمي توانند بشكفند، و كوير بر آنان حكم مرگ خواهد داشت و با لب تشنه به كام خويش خواهد كشيد. چشمان منتظران هر روز به جستجوي ابرهاي تيره اي بود كه تيرگي شان اكنون نور بود و سايه ي سياهشان مي توانست سرمه ي چشم صحرا شود و به زيبايي زمين و زمان را بيآرايد. اما آنها ابري در آن گستره ي پهناور آبي نمي يافتند. گاه در حسرت رحمتي از بالا، چشم در آسمان داشتند و گاه با يادآوري اعمال ناشايست خويش، سر در جيب انديشه و پشيماني فرو برده، ناخودآگاه ورد «العفو، العفو» را ترنم مي كردند.

آنان كه هماره سر بر آستان اهل بيت ساييده بودند تا با آنان همخو گردند سپاه يأس از دل خويش رانده و چاره را از دين جستند؛ ديني كه به راستي، بهروزي و فلاح انسان در زندگي اين جهاني و حيات آن جهاني، تنها در گرو پيروي از آن است.



[ صفحه 52]



چنين بود كه عمق بينش ديني، بلنداي اميد را نمايان ساخته و وسعت صبر،و باور را پهنا داد، پهنايي بس شگرف و حيرت زا.

مسلمان، ديگر آن انسان ظاهربيني نيست كه اجزاء عالم را گسيخته و اول و آخر اين كهنه كتاب را افتاده بداند. او مي داند و مي بيند كه تار و پود عالم با هم پيوستگي و هم سويي دارد و بندگي معبودي يكتا و فرامرتبه، پرواز مقدسي است كه آنان هر بام و شام به پيشوازش مي روند و خدا را خواندن و دعا كه جلوه ي از آن نماز است فرهنگي است كه از توحيد محمدي (ص) و از عدل علوي رنگ گرفته است.

اين بود كه مردم قم - همانان كه از ديرباز افتخار پيروي از آل عدالت: را پاس داشته اند - عزمشان بر خواندن نماز باران جزم شد.

آيةالله اراكي بازگو مي كند: «مدتي بود كه مرتب توده هاي ابر جمع مي شدند و آسمان را پر مي كردند، آسمان مي غريد و رعد و برق مي كرد، اما حتي يك قطره باران نمي باريد مردم چشم انتظار يك بارش بودند، اما قسمت اين چنين شده، نه يك دفعه، نه دو دفعه، بلكه چندين بار همينطور شده بود و بالاخره مردم مأيوس شدند و جمعيتي آمدند درب منزل اين سه آقا؛ آقاي خوانساري؛ آقاي حجت و آقاي صدر، آقايان، حجت و صدر به مردم مي گويند، برويد حقوق واجب را ادا كنيد تا آسمان و زمين هم فتح بركات كنند. در اثر منع كردن حقوق خدايي از مالتان باران سد شده و باب بركات از زمين و آسمان بسته شده، برويد و اينها را ادا كنيد.

مردم آمدند پيش آقاي خوانساري و گفتند آقا شما بيائيد و نماز استسقاء را برپا كنيد، ايشان جواب نمي دهند و موكول به بعد مي كنند، مردم هم بدون اطلاع ايشان به در و ديوار اطلاعيه كردند كه آقاي



[ صفحه 53]



خوانساري روز جمعه، جهت نماز استسقاء تشريف مي برند صبح آمدند و به ايشان خبر دادند كه آقا در و ديوار شهر پر شده از اين اطلاعيه ها، آقا فرمودند: چه كسي چنين كاري كرده، من اطلاع نداشتم براي استسقاء رفتن شرايطي هست و همينطور نمي شود...»

گويا تقدير چنين بود كه كسي به احياي نماز باران اهتمام ورزد كه نماز جمعه ي تكيده از قرون با قامت او، استواري يافت و سر برافراشت، هم او كه هر جمعه مردم را با خطبه هايش از فرش تا عرش مي برد و جانشان را تازه مي كرد. او سزاوارترين افراد براي اقامه ي نماز باران و طلب رحمت از خدا بود.

خيلي ها، از جمله دوستان نزديك، به حضرتش مي گفتند: «اگر اين نماز بي اثر باشد و باراني نبارد شما چه مي كنيد؟ ديگر آبرويي براي شما نمي ماند!! و موقعيت ارزشمندتان هم پيش مردم دچار تزلزل مي شود. آيةالله خوانساري خيلي پيش از اين واقعه از جهان هر چه رنگ و بوي غير داشت زدوده بود، اكنون نيز جز به خدا و «خواست او» نمي انديشيد. به آنان پاسخ داد كه «من به دستوري كه از شارع مقدس اسلام رسيده، عمل نموده و وظيفه ي خود را انجام مي دهم و بيمي از گفته اين و آن ندارم؛ آنچه صلاح باشد، واقع مي شود.»

زمان كم كم به لحظه ي موعود نزديك مي شد كه توطئه اي در شهر شكل مي گيرد. بهايي ها كه ساخته و پرداخته ي پير استعمار، انگليس بودند با حضور نيروهاي آن كشور در ايران فعاليت هاي گسترده اي براي توسعه تشكيلات خود، آغاز كرده بودند.

البته در شهر مذهبي قم با نقش سازنده اي كه عالمان دين در جهت گيري مردم در برابر انحرافات ايفا مي كردند، نمي توانستند به



[ صفحه 54]



نقشه هاي خود جامه ي عمل بپوشانند. از اين رو مترصد فرصتهايي بودند تا به طريقي انتقام خود را از علماء و همچنين مردم قم بگيرند تا آتش خشمي كه از آنان در خود داشتند، فرو نشانند. از اين رو پس از اطلاع از برگزاري قريب الوقوع نماز باران در خاكفرج در جلساتي كه در شهر داشتند تصميم مي گيرند تا زمينه ي اين انتقام را فراهم آورند.

بهايي ها با استفاده از اعتماد و روابط صميمانه اي كه با فرماندهان نيروهاي متفقين مستقر در شهر به خصوص ژنرال هاي انگليسي داشتند، به آنها گزارش مي كنند كه در شهر خبرهايي هست و مردم مي خواهند روز جمعه سر به شورش بردارند بعد با هجومي برق آسا پادگان خاكفرج را تصرف كرده و شما را از شهر بيرون كنند. فرماندهان كه خود نگران زمينه هاي منفي حضورشان در ايران بودند، به نوعي متقاعد شده و گزارش مزبور را باور كردند بعد با تشكيل جلسه اي تصميمات لازم را در اين باره مي گيرند كه از جمله آنها آماده باش نيروها در روز جمعه بود.

روز موعود فرا مي رسد و اين در حالي بود كه برخي از مردم سه روز بود كه روزه دار بودند. خيل عظيم جمعيت كه سجاده هاي نماز به دست داشتند، با پاي برهنه از گوشه و كنار شهر راهي مي شوند تا به صحراي خاكفرج كه در نيم كيلومتري شهر قرار داشت برسند. آيةالله خوانساري هم با حالتي خاص و آرامشي مخصوص و در حالي كه پاها را برهنه كرده و تحت الحنك خود را انداخته بود با عده اي از همراهان به سمت نقطه ي تعيين شده حركت مي كند روحانيون همراه آيةالله، عمامه هايشان را برداشته و پابرهنه مي شوند. جنب تنها پل شهر كه پشت مسجد امام حسن عسكري (ع) واقع بود جمعيتي بالغ بر بيست هزار نفر، همچون سيلي در بستر رودخانه روانه ي مصلي مي شوند.



[ صفحه 55]



صداي تكبير و لا اله الا الله پيوسته از جمعيت برمي خاست و هوا آغشته از عطر دل انگيز ياد خدا بود. كودكان از مادرانشان جدا گشته، محشري برپاست؛ فرياد ضجه و ناله مردم از هر سو بلند بود.

انسان با ياد خدا، مي رفت توسن عقل وانهد تا با بال حال و شهپر عرفان تا فراسوي آفاق اميد پر كشد و پرواز كند. مردم بعد از مدتي به نزديكي هاي پادگان مي رسند. فرماندهان از آنجا كه پيش از اين به نيروهاي خود آماده باش داده بودند، با نزديك شدن مردم خطر را جدي تر احساس كرده و دستور مي دهند كه نيروهاي مستقر در پادگان در آرايش دفاعي كامل باشند. از اين رو تيربارها و توپ هاي موجود در پادگان مسير حركت مردم را نشانه رفته و سربازان هم با تجهيزات لازم در سنگرهاي مناسبي قرار مي گيرند تا اگر جمعيت خواست حركت مشكوكي بكند بتوانند به راحتي درصدد مقابله با آنان برآيند.

مردم همچنان آرام و باوقار در حالي كه سيماي عارفانه اي به خود گرفته اند و لب هايشان مترنم به اسم خداست از كنار پادگان رد مي شوند و كمي دورتر اجتماع مي كنند تا آماده ي خواندن نماز باران گردند. عبور آرام مردم با ذهنيتي كه از طرف بهايي ها براي فرماندهان ساخته شده بود، راست نمي آيد. بنابراين دستور مي دهند كه تحقيقي پيرامون اين حركت انجام شود. گروه تحقيق هم به همراهي مترجمي به ميان جمعيت رفته و از آنان انگيزه حركتشان را در آن حوالي جويا مي گردند. برخي از مردم انگيزه حركت را براي آنها تشريح كرده و مي گويند: «ما مي رويم تا نماز بخوانيم و از خداي متعال درخواست باران كنيم، چون زمان زيادي است كه باران نيامده، و مزارع ما در معرض نابودي است.» هرچند اين جواب براي آن مفتشان كه در فرهنگ ماديگري و واپس گراي غرب غوطه ور



[ صفحه 56]



بودند، جوابي غريب به نظر مي رسيد و شايد در دل به اين كار اينان ريشخند هم مي كردند، با اين حال آنها كار تفتيش را پايان يافته تلقي كرده و به پاگان باز مي گردند...

مؤذنها از ميان جمعيت برمي خيزند، صداي الصلاة، الصلاة آنها در فضا طنين افكن مي شود. آيةالله خوانساري نماز باران را آغاز مي كنند.

آن روز نماز خوانده شد اما اثري از استجابت ديده نشد. آيةالله خوانساري فرداي آن روز، پس از پايان درس و بحث رو به شاگردان خويش كرده و از آنان مي خواهد كه در اين سفر روحاني، همپاي او گردند. سپس آيةالله خوانساري در حالي كه برخي از نزديكان او را در ميان خود داشتند با شاگردانش و عده ي ديگري كه به اين جمع پيوسته اند، به باغهاي كه پشت قبرستان نو قرار داشت رفت و نماز باران را بار ديگر در آنجا خواند.

غروب كم كم از راه رسيد و آسمان بدون تكه اي ابر سياه، همچنان تماشاگر سرخ گونگي خورشيد بود. بنابر گزارش متخصصان هواشناسي غربي كه در پادگان خاكفرج قم به سر مي بردند، به هيچ وجه احتمال ريزش باران نمي رفت. در اين گير و دار، برخي از دين ناباوران، مردم شهر را كه در نماز باران حضوري باشكوه به هم رسانده بودند، به تمسخر گرفتند گاه به افرادي كه از ميان رود خشكيده عبور مي كردند، فرياد مي زدند: «آهاي مواظب باشيد سيل شما را نبرد» و گاه هم افرادي را دست انداخته و به آنها مي گفتند: «به خانه هايتان برويد و چتر برداريد الان است كه باران بيايد و لباسهايتان خيس شود.» بعد هم شروع مي كردند به قهقهه خنديدن!

يكي از شاهدان عيني مي گويد: آن روز گذشت و شب شد و ما مطابق



[ صفحه 57]



معمول به نماز جماعت آيةالله خوانساري در مدرسه فيضيه رفتيم. مرحوم حاج شيخ محمد تقي اشراقي به منبر رفت و هنوز اوايل سخنراني ايشان بود كه باران شروع شد و سبب به هم خوردن مجلس روضه گرديد و آن شب باران مفصلي باريد...

باران چنان گسترده و بي امان فرومي ريخت كه تا آن وقت چنين بارشي را كسي سراغ نداشت. قطرات درشت باران چهار ساعت ادامه پيدا كرد. از اين رو سيلي در بستر رودخانه جاري شد و گياهان پژمرده نشاط تازه يافتند. همه جا را عطر نم باران پر ساخته و خيل شادي، سرور و خوشحالي را در خانه ها برپا كرد. قريحه شاعران هم گل كرد تا غزلهاي چندي را به دفتر ادبيات اسلامي اضافه ساخت، از باب نمونه به شعر زير قناعت مي شود:



آيةالله تا دعايي خواند

به ثناي خدا لبي جنباند



بحر الطاف حق به موج آمد

ابر رحمت بلند اوج آمد



جانفزا باد، شد بجنبيدن

ابر شد مستعد باريدن



شعله ي برقها به كوه بتافت

نعره ي رعد، ابرها بشكافت



باد شد ابر را به انگيزش

آب شد از سحاب در ريزش



همچو غربال آسمان مي ريخت

گوهر خاك را به گل آميخت





[ صفحه 58]





بودي آن دانه هاي رحمت پاك

چون گهرهاي اشك عاشق، پاك



دشت و صحرا دوباره گشت بهشت

آب را برگرفت چاك بهشت



نرگس مست تاج بر سر زد

سنبل تر به فرق افسر زد



آب در نهرها فراوان شد

شادمان قلب مرد دهقان شد



شد مبرهن حقيقت اسلام

كافران رفته در شگفت تمام...



بي سيم پادگان خاكفرج بكار مي افتد و خبر اين حادثه ي شگفت به جهان مخابره مي شود و به زودي با تأييد خبر از طرف مقامهاي رسمي لندن و آمريكا خبر حادثه از طريق راديوها انعكاس جهاني پيدا مي كند. مردم جهان كه بر اثر لطمه هاي شديد جنگ جهاني در درياي يأس و نوميدي غوطه ور بودند با شنيدن اين خبر، در دل به دعا و قدرت آن در تغيير سرنوشت ايمان مي آورند و بارقه ي اميد در دلهايشان روشن گشته و دستهاي دعايشان بلند مي شود. آنها به عظمت معنوي اسلام سر فرود مي آورند. حتي برخي از ژنرال هايي كه در پادگان بودند و پيش از اين غرور و تكبرشان مانع از مرور روح دعا و نيايش در دلشان مي شد نزد آيةالله خوانساري آمده و از او مي خواهند تا براي پايان يافتن اين جنگ ويرانگر دعا كند. [1] .



[ صفحه 61]




پاورقي

[1] سيد محمد تقي خوانساري، بر چشمه ساران حضور، حسن ايدرم، ص 80 - 65، با تصرف و تلخيص زياد.


بازگشت