از بركت نماز جماعت


در بين راه مسجد تا منزل آيةالله بيدآبادي ميخانه اي بود كه به مديريت شخصي ارمني مذهب اداره مي شد و مشروبات الكلي دربار ناصرالدين شاه را تأمين مي كرد.

آيةالله بيدآبادي از باب نهي از منكر و از سر دلسوزي، هر از گاهي



[ صفحه 47]



مدير ميخانه را، از اين كار شرم آور نهي مي كرد. اما صاحب ميخانه كه به قدرت شاه دلخوش بود هيچ اعتنايي به سخن هاي پدرانه آيةالله نكرد و با جسارت به عمل ننگين خود ادامه داد.

بالاخره آيةالله بيدآبادي تصميم ديگري گرفت. يك روز پس از اتمام نماز با اهالي مسجد - در حالي كه دو فرزند آقا هم در ميان آن ها ديده مي شدند - به طرف ميخانه مذكور به راه افتادند. دقايقي بعد، مردم به در مغازه شراب سازي رسيدند و همگي وارد مغازه شدند. در اولين فرصت، خود آيةالله بيدآبادي خمره ي بزرگ شراب را كه بيش از همه چشم آزار بود به چاهي كه در آنجا بود سرازير ساخت.

مردم همه به پيروي از پيشنمازشان همه ظرفهاي شراب را در چاه خالي كردند، اما چون آقا دستور داده بود كه از شكستن ظرفها خودداري كنند تمام ظرفها سالم ماند.

شاه در كاخ خود مشغول خوشگذراني بود كه ناگهان دربان مخصوص، پس از اجازه گرفتن وارد شد و در حالي كه رنگ از صورتش پريده بود گفت:

«قربان! خبر آورده اند كه عده اي به مغازه آقاي «كنت» حمله كرده و تمام شرابها را در چاه خالي كرده اند»!

شاه از شنيدن اين خبر به شدت برآشفته شد. از جاي خود برخاست و با صدايي خشن و مهيب پرسيد: «چه كسي مرتكب چنين عملي شده؟ فورا او را بياوريد!»

- قربان! شيخ ميرزا محمد جواد بيدآبادي به همراه عده اي از اهالي مسجدش!

شاه كه از شدت ناراحتي رنگ صورتش برافروخته شده بود، فوري



[ صفحه 48]



براي ايشان پيغام اعتراض فرستاد. اما آيةالله در جواب شاه اعلام كرد كه اين عمل را به عنوان يك وظيفه ي شرعي انجام داده است و خطاب به ناصرالدين شاه پيغام داد:

«گمان مي كردم كه تو ناصرالدين (حامي دين) هستي ولي حالا فهميدم كه تو كاسرالدين (شكننده ي دين) هستي»!

شاه كه اين موضوع برايش بسيار گران آمده بود، دستور پيگرد آيةالله بيدآبادي را صادر كرد و چون ايشان مطلع شد كه شاه هنوز متنبه نشده و چنين دستوري داده است با اينكه در تهران به حال تبعيد به سر مي برد، تصميم گرفت هر طور شده به اصفهان برگردد.

پسر بزرگ شاه و حاكم آن روز اصفهان كه «ظل السلطان» خوانده مي شد تا اين خبر را شنيد، انديشناك شد. حاكم اصفهان مطمئن بود كه با ورود آيةالله بيدآبادي به اصفهان، خواب راحت از چشم ستمگران بويژه از چشم خود او ربوده خواهد شد. براي همين با اصرار به شاه اعلام كرد كه رفتن آيةالله بيدآبادي از تهران به اصفهان به صلاح تاج و تخت نيست!

از اين رو سراج الملك، مأمور شد تا آيةالله بيدآبادي را به هر وسيله ي ممكن از بازگشت به اصفهان منصرف سازد. سراج الملك نزد آيةالله بيدآبادي آمده، از ايشان خواهش كرد كه در تهران بماند و قول داد كه هر چه آيةالله بفرمايد همان را اجرا كنند!

آيةالله بيدآبادي فرمود: «اگر اين محل فساد - ميخانه - خريداري و به مسجد تبديل شود من از مراجعت به اصفهان صرف نظر مي كنم.»

سراج الملك هم بي درنگ آن محل را خريد و تبديل به مسجد كرد و اين گونه بود كه شرابخانه اي به بركت نماز جماعت، مسجد شد و اولين نماز جماعت هم توسط آيةالله بيدآبادي در آنجا اقامه گرديد. و مسجد



[ صفحه 49]



هم به «مسجد سراج الملك» نامگذاري شد و هنوز هم اين بيت بر سر در آن نقش بسته است:



حسن توفيق بين كه مسجد كرد

سطح ميخانه را سراج الملك [1] .




پاورقي

[1] شاه آبادي بزرگ، «آسمان عرفان»، محمد علي محمدي، ص 25 - 22.


بازگشت