سبوح قدوس


عصر روز دوشنبه است سيد حسين از درس فلسفه بازمي گردد كه ازدحام دانشجويان در برابر يكي از حجره هاي مدرسه ي صدر اصفهان توجهش را جلب مي كند. ولي چون هميشه يكسره به اطاقش مي رود. آقا نورالدين با شگفتي مي پرسد: درس ميرزا ابوالمعالي كلباسي نرفتي؟

- نه استاد مريض بود، نيامد. راستي مدرسه چه خبر است، همه جلو حجره ميرعماد جمع شده اند؟

- مثل اينكه ديشب نيمه هاي شب ميرعماد مي آيد بيرون، مي بيند



[ صفحه 23]



ملامحمد كاشاني در مدرس سر به سجده گذاشته، سبوح قدوس مي گويد و همه موجودات، در، ديوار، درختان، همه با او همصدا شده سبوح قدوس مي گفتند. من صبح پيش ملامحمد بودم هم حجره اي ميرعماد داستان او را براي استاد تعريف كرد. استاد خنديد و گفت: همصدايي موجودات چيز عجيبي نيست، عجيب و مهم اين است كه هم حجره ي تو چگونه اين صدا را شنيده است. راستي چند روز، موقع وضو آقا سيد محمد باقر درچه اي مواظبت نيست. وسواست رفع شد ان شاءالله؟

- بله، الحمدلله رفع شد. من بروم پيش ميرعماد، داستان را از خودش بشنوم، زود برمي گردم. [1] .



از يك خروش يا رب شب زنده دارها

حاجت روا شدند هزاران هزارها



يك آه سرد سوخته جاني سحر زند

در خرمن وجود جهاني شرارها



آري دعاي نيمه شب دلشكستگان

باشد كليد قفل مهمات كارها



«وحدت كرمانشاهي»


پاورقي

[1] آيت الله بروجردي، زعيم بزرگ، عباس عبيري، ص 38.


بازگشت