نماز، نماز، وقت نماز


آن سال آقا قصد زيارت خانه ي خدا و انجام حج عمره كرده بود. از شيراز به طرف تهران حركت كرديم ولي از تهران بليط هواپيما به مقصد جده به طور يكسره فراهم نشد، مجبور شديم از تهران به بيروت برويم تا از آنجا براي عزيمت به جده بليط تهيه كنيم.

پس از ورود به بيروت، چند ساعتي براي رفتن به جده منتظر مانديم. نزديكي هاي غروب هواپيما براي جده آماده شد ولي از چهره ي آقا معلوم بود كه از چيزي احساس رنجش مي كند. آري، وقت نماز مغرب نزديك شده بود اما فرصتي براي اداء آن در اول وقت نبود و آقا سعي مي كرد، كاري كند كه پس از اذان و خواندن نماز حركت كنيم ولي ميسر نشد.



[ صفحه 20]



داخل هواپيما نشسته بوديم ولي آقا آرام نداشت، در ميان جمع و خود جاي ديگر بود، معلوم بود كه در دل آشوب دارد. او در مناجات با خداي يگانه وقفه اي يافته و سخت دلگير و گرفته بود. چند مرتبه قصد كرد پياده شود ولي مأمورين گفتند مسافران سوار شده اند و هواپيما آماده حركت است. هواپيما همچنان تأخير مي كرد تا اينكه حساب كرديم و ديديم اگر حركت كنيم ممكن است نماز قضا شود. آقا ديگر تحمل نكرد، بلند شد و گفت مي رويم پائين، بگذار هرچه مي خواهد، بشود، هواپيما حركت كرد يا نكرد، ما مي خواهيم نماز بخوانيم.

«دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را»

نماز اول وقت را از ما گرفتند، طراوت و زيبايي پرستش را از ما گرفتند و حال مي خواهند عذر تقصيرمان را كه مي خواهيم به درگاه دوست بريم از ما بگيرند، نماز براي كساني مقدس و ارزشمند است كه گوهر شناسند، قيام در برابر معبود براي انسانهايي قيمتي و گرانسنگ است كه خداشناس باشند. اما وقتي خواستيم پياده شويم گفتند در هواپيما بسته است و اجازه ي خروج به كسي داده نمي شود.

آقا بسيار ناراحت شدند و آثار افسردگي و بغض در چهره شان نمايان شد، لحظه اي را با سكوت و با حالت حيرت و حسرت ايستادند، گويي نه سكوت كه ارتباطي با مبدأ هستي و يك تصميم و گشودن پنجره اي براي پرواز بود.

موقع حركت هواپيما رسيد، به محض روشن شدن هواپيما، از داخل موتور هواپيما آتشي زبانه كشيد و خدمه هواپيما هراسان و مضطرب شدند، خلبان بلافاصله هواپيما را خاموش كرد، در باز شد و از مسافران خواسته شد كه به سرعت از هواپيما خارج شوند، گفتند هواپيما دچار



[ صفحه 21]



نقصي شده و حداقل چهار - پنج ساعت تأخير خواهد داشت. در ميان آن همه، فقط آقا بود كه از ته دل خوشحال و خشنود بود و مرتب مي گفت: نماز، نماز، وقت نماز.

پائين رفتيم و در سالن فرودگاه نماز مغرب و عشاء را خوانديم. پس از خواندن نماز اعلام شد كه هواپيما آماده شده است. مسافران سوار شوند! از آنجا به جده حركت كرديم و آقا عمره را به جا آورد و به سلامتي برگشتيم ولي راز آن قصه ي شگفت انگيز گويي نماز سيد بود و بس. [1] .



در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد



مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز

دست غيب آمد و بر سينه ي نامحرم زد



«حافظ»




پاورقي

[1] شهيد دستغيب، لاله ي محراب، محمد جواد نورمحمدي، ص 121 - 119.


بازگشت