دلم مي خواست...
فاطمه نقي زاده
دلم مي خواست من هم صبح هر روز
شوم بيدار چون مامان و بابا
بشويم دست خود را، صورتم را
وضو گيرم، وضو مانند آنها
---
دلم مي خواست من هم مثل مادر
شوم سرشار از لطف بهاري
بخوانم زير لب همراه با او
نماز عشق را با بردباري
---
[ صفحه 39]
بيندازم كنار جانمازش
براي ساعتي سجاده ام را
شوم آماده راز و نيازش
كنم خوشبو لباس ساده ام را
---
چو مي خواند دعا باباي خوبم
برم بالا دو دست كوچكم را
بگويم هر چه را بابا بگويد
نمازم را بخوانم، بَه چه زيبا!
---
همين كه مي نشينم رو به قبله
پدر مي گيردم خندان در آغوش
به من مي گويد اي جان و دل من
نمازت را مكن هرگز فراموش
[ صفحه 40]