قافله شام


خشكسالي و قحطي شهر مدينه را فرا گرفته بود. احتياجات اوليه مردم چنان گران و ناياب شده بود كه مردم، روزگار را به سختي مي گذراندند. تنها هنگامي كه قافله اي تجارتي به مدينه مي آمد، مردم از ته دل خوشحال مي شدند. صداي طبل شادي و هلهله مردم برمي خاست. مردم سرآسيمه به قافله نزديك مي شدند و احتياجات خود را ارزانتر از هميشه مي خريدند.

ظهر جمعه بود. مردم مدينه كه با شنيدن سخنان پيامبر، به آرامش و نشاط قلبي دست مي يافتند، در مسجد مدينه جمع شده بودند. پيامبر مشغول خواندن خطبه هاي نماز جمعه بود و مردم به آرامي به سخنان پيامبر دل سپرده بودند. در اين هنگام، ناگهان صداي هلهله از بيرون برخاست و صداي طبل شادي شنيده شد.

لحظه اي نگذشته بود كه خبر به نمازگزاران مسجد رسيد كه كارواني بزرگ از شام به مدينه رسيده كه با خود مواد غذايي آورده است.

اين خبر، صفهاي نماز جماعت را به هم ريخت. نمازگزاران مسجد كه هفته هاي سختي را گذرانده بودند، بي اختيار به پا خاستند و به سرعت به سوي قافله اي كه از راه رسيده بود، حركت كردند.

پيامبر همچنان برپاي ايستاده بود كه آيه اي [1] نازل شد:

«هنگامي كه تجارت يا سرگرمي را ببينند پراكنده مي شوند و به سوي آن مي روند و تو را ايستاده به حال خود رها مي كنند. بگو آنچه نزد خدا است، بهتر از سرگرمي و تجارت است. وخداوند بهترين روزي دهندگان است.»

پس از مدتي، مسجد از همهمه اي كه ايجاد شده بود نجات يافت. سكوت سنگيني بر مسجد نشست. پيامبر به صف هاي نماز كه بسيار خلوت شده بود، چشم دوخت. تنها تعدادي از نمازگزاران كه بعضي از آنها از شرمندگي سر به زير انداخته بودند، از جاي خود تكان نخوردند، يكي از آنها با چهره اي اشك آلود به پيامبر خيره شده بود، و ازاينكه مردم چنين برخوردي كرده بودند، اندوهناك بود. پيامبر با آرامش خاصي گفت:

«سوگند به خدايي كه جانم در اختيار اوست اگر شما چند نفر هم از مسجد مي رفتيد و كسي در مسجد نمي ماند، از آسمان بر سر آنها سنگ مي باريد!» [2] .


پاورقي

[1] تفسير نمونه جلد 24 ص 125 - 124 ذيل آيه ي شريفه سوره جمعه آيه 11.

[2] تفسير نمونه جلد 24 ص 125 - 124 ذيل آيه ي شريفه سوره جمعه آيه 11.


بازگشت