لبخند شيرين پيامبر


آنهايي كه درمقابل پيامبر نشسته بودند، از ديدن چهره مهربان پيامبر، احساس آرامش مي كردند. آنها وقتي به صورت نوراني پيامبر خيره مي شدند، نشاط عجيبي را در وجود خود احساس مي كردند.

آن روز هم پيامبر در مقابل آنها نشسته بود و با آنها سخن مي گفت. ناگهان سرش را به سوي آسمان بلند كرد. آسمان نيلي رنگ، صاف بود. پيامبر كه نگاهش غرق آسمان شده بود، لبخند مي زد. لبخندي زيبا كه دندانهاي سفيدش را كه مثل برف بود، از زير لبها نمايان كرد. بعد سري تكان داد و به زمين خيره شد.

يكي از اطرافيان پيامبر كنجكاوانه پرسيد:

- يا رسول الله، ديديم سرتان را به طرف آسمان بلند كرديد و تبسّم فرموديد. حكمتي داشت؟

پيامبر همچنان لبخندي زد و با مهرباني به كسي كه سؤال كرده بود نگاهي كرد و گفت: «خنده من بخاطر متعجب شدن دو فرشته اي بود كه به زمين آمدند. آنها به سوي زمين آمدند و در جستجوي مؤمن نمازگزاري بودند كه او را هميشه در محل نمازش مي ديدند.اما هر چه جستجو كردند او را نيافتند و به سوي آسمان پرواز كردند. آن فرشتگان به خدا عرض كردند: پروردگارا بنده ات را در محلي كه نماز مي خواند، نديديم تا اعمال نيك او را بنويسيم. او در بستر بيماري افتاده است!



خداوند به آنها فرمود:

«براي بنده ام تا وقتي كه بيماراست مثل آنچه در حالا سلامتي است، هركار خوبي را كه در شبانه روز انجام مي دهد، بنويسيد. بر ماست كه تا او در بيماري است، پاداش اعمال خوبي را كه در هنگام سلامتي به آن موفق مي شود، ثبت كنيم.» [1] .


پاورقي

[1] قصه هاي نماز ص 77 - 76 به نقل از نورالثقلين ج 5 ص 68 - داستانها و حكايتهاي نماز ص 121 به نقل از داستانها و پندها ج 6 ص 130.


بازگشت