صداي آشنا


آفتاب سوزان ظهر، چنان برزمين مي تابيد كه انگار خورشيد، بر بالاي بامهاي مدينه فرود آمده است. سرظهر، هنگامي كه خورشيد به وسط آسمان مي رسيد و نور و گرمايش را با همه وجود بر زمين مي ريخت، سكوت شهر مدينه، با صداي بلال مي شكست. اين صداي آشنا، كه نسيم آن را تا دورترين نقطه هاي مدينه مي برد، دل بعضي از مسلمانان را شاد مي كرد. اما عده اي نيز چهره درهم مي كشيدند. بعضي از آنها چند روز بود كه گرماي طاقت فرساي ظهر را بهانه اي قرار داده بودند و در نماز جماعت حاضر نمي شدند. يكي از آنها گفته بود:

- ما از خير ثواب نماز جماعت گذشتيم. اين همه كارهاي ثواب وجود دارد، حالا مگه همه ثوابهاي عالم شركت در نماز جماعت ظهر است؟! چند روز بود كه نماز جماعت مسجد مدينه، خلوت تر از هر روز شده بود. آن حرفها به گوش پيامبر هم رسيده بود، و همه ناراحتي را در چهره پيامبر ديده بودند. آن روز كه پيامبر از اين حرفها آگاه شد، به يارانش فرمود:

- اگر به عمل زشت خود ادامه دهند، كيفر خواهند شد!

هنوز مدتي نگذشته بود كه چهره پيامبر مثل ماه درخشيد و لبخند لبهاي مهربان او را از هم گشود. وقتي زير لب شروع به سخن كرد، همه ياران متوجّه شدند كه آيه اي [1] بر پيامبر نازل شده است. آيه اي كه اميد و نشاط را به پيامبر هديه كرده بود:

«در انجام همه نمازها مخصوصاً نماز ظهر كوشا باشيد و از روي خضوع و اطاعت براي خدا بپاخيزيد!» [2] .


پاورقي

[1] تفسير نمونه جلد 2 ص 146 ذيل آيه ي شريفه.

[2] سوره بقره آيه 238.


بازگشت