مانند كلاغ


پيامبر در مسجد مدينه، رو به قبله نشسته بود و زير لب ذكر مي گفت. در همين هنگام، عربي به سرعت به سوي در مسجد آمد. كفش هايش را زير بغلش زد و وارد مسجد شد. بدون توجه به اطرافش، رو به قبله ايستاد و دستهايش را بالا برد و تكبير گفت. او به سرعت، مانند بچه اي هول زده، حمد و سوره را خواند و قبل از اينكه ذكر ركوع را به طور كامل بگويد برخاست و پيش از اينكه بدنش به آرامش دست پيدا كند، به سوي زمين خيز رفت. پيامبر از ديدن مرد عرب، متأثر شد. با ناراحتي، چنان كه همه افرادي كه توجهشان به مرد عرب جلب شده بود، بشنوند، فرمود:

- مانند كلاغي كه به زمين نوك، مي زند، خم و راست شده و نماز مي خواند. مطمئن باشيد اگر اودر چنين وضعي و با چنين نماز خواندني از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است. [1] .


پاورقي

[1] قصه هاي نماز ص 24 به نقل از محجة البيضاء ج 1 ص 341.


بازگشت