روح نا آرام


صفهاي نماز جماعت بسته شده بود و همه آماده شنيدن اذان بودند. مردي با چهره نگران در حالي كه سرش را پايين انداخته بود، در كنار پيامبر كه جلو صفها نشسته بود، به زمين نشست. خجالت مي كشيد به چهره پيامبر نگاه كند. پيامبر با مهرباني نگاهي به او كرد و آماده شنيدن حرفهاي او شد.

مرد به آهستگي و با صداي لرزان گفت: «اي رسول خدا، من گناهي كرده ام. من گناهي كرده ام كه...»

پيامبر ديگر به حرفهاي آن مرد گوش نداد و نگاهش را از او برداشت و برخاست تا نماز را شروع كند. مرد فكر كرد كه بي موقع مزاحم پيامبر شده است. به خاطر همين با شرمندگي بلند شد و به صفهاي نمازگزاران پيوست تا بعد از نماز به حضور پيامبر برسد.

پيامبر مثل هميشه اقامه نماز را با آرامش خاصي گفت و نماز را شروع كرد. همين كه نماز تمام شد، مرد به سرعت و قبل از اينكه كسي به حضور پيامبر برسد، پيش پيامبر رفت و دو زانو كنار پيامبر نشست. پيامبر به چهره آن مرد نگاهي كرد و مرد همان طوري كه سرش پايين بود، گفت: «يارسول الله، عرض كردم كه گناهي كردم... من...»

پيامبر بامهرباني پرسيد: «مگر اكنون با ما نماز نخواندي؟»

مرد جواب داد: «بله يا رسول الله.»

پيامبر پرسيد: «مگر به خوبي وضونگرفتي؟»

مرد جواب داد: «بله يا رسول الله.»

پيامبر به آرامي گفت: «پس نمازي كه خواندي كفاره [1] گناه تو بود.»

مرد ناگهان احساس كرد كه با آن سخن پيامبر روح بيقرارش آرام گرفت. نماز گناه او را شسته بود. [2] .


پاورقي

[1] كفاره: هر چند كه با آن گناه را پاك گردانند، آنچه گناهان را پاك كند (فرهنگ معين، ج 3، ص 3000).

[2] تفسير نمونه ج 9 ص 268 به نقل از تفسير مجمع البيان.


بازگشت