همراه با پيامبر


ابوطالب از ديدن حركات پيامبر و فرزندش علي، تعجب كرد. آنها در گوشه اي از دره اي، به زمين خيره شده و زير لب چيزهايي مي گفتند بعد به خاك مي افتادند و برمي خاستند. تعجب ابوطالب هنگامي بيشتر شد كه در مقابل آنها ايستاد. اما آنها بدون توجه به ابوطالب، مشغول حركاتي بودند كه او از آن حركات سردر نمي آورد.

ابوطالب كنار تخته سنگي نشست، و همانطور كه با دقت به حركات پيامبر و فرزندش خيره شده بود، در فكر بود.

پيامبر بعد از نماز، با صداي بلندي به ابوطالب سلام كرد، صداي علي نيز در صداي پيامبر پيچيده بود. ابوطالب كنجكاوانه از پيامبر پرسيد:

- محمد جان! اين چه آئيني است؟!

پيامبر كه بسوي ابوطالب مي رفت، بااحترام به او گفت:

- اين آئين خدا و پيامبران و فرشتگان اوست. اين آئين پدرمان ابراهيم است. خدا مرا با اين آئين به سوي بندگان فرستاد.

علي كه با مهرباني به سيماي زيباي پدر چشم دوخته بود گفت:

- اي پدر! من نيز به خدا و پيامبرش ايمان آوردم و با او نماز خواندم.

ابوطالب كه لبخندي بر لبهايش نشسته بود، با خوشنودي چشم به فرزندش دوخت و گفت:

- پسرم، پيامبر خدا تو را جز به راستي و درستي و نيكي نمي خواند. همواره همراه او باش! [1] .


پاورقي

[1] يك كهكشان اشك به نقل از الكامل في التاريخ ج 2 ص 873.


بازگشت