نماز، نور چشم من است


يكي از اسرا نمازش كه تمام شد، سرباز عراقي صدايش كرد و گفت: «شماها از نماز خواندن خسته نمي شويد؟ هميشه مي بينم چند نفر در حال نماز هستيد، حتي شب ها و نيمه شب ها، شما خواب نداريد؟»



[ صفحه 138]



آن برادر با آرامش به سرباز عراقي جواب داد: «ما به خاطر همين نماز اينجا اسير شده ايم. نماز همه چيز ماست. نماز نور چشم ماست. مؤمن مگر از خواندن نماز سير مي شود؟ شما چه مسلماني هستيد كه از خواندن نماز ما تعجب مي كنيد. گرچه تعجب كردن شما، عجيب نيست!».

عراقي كه انگار شرمنده شده باشد، پشت سرش را خاراند و رفت؛ گرچه درك اين مسائل براي او دشوار بود.

اسير ايراني با اين برخورد سازنده بيش از آن كه به فكر خود باشد به فكر محو شدن در راه عقيده و مرامي بود كه به خاطر آن، اسير شده بود. [1] .


پاورقي

[1] رملهاي تشنه، ص 84.


بازگشت