نماز عاشقانه ي يك بسيجي


يكي از نيروهاي عمل كننده در عمليات والفجر مقدماتي نقل مي كند:

«از عمليات برمي گشتم، از پشت خاكريز ناله اي به گوشم خورد، كنجكاو شدم، جلوتر رفتم، ديدم يكي از بچه ها كنار خاكريز ايستاده و تن و بدنش پر از خون است.

نزد او رفتم و پرسيدم: چيزي لازم داري؟

گفت: چيزي نمي خواهم، اگر داري مقداري آب بده تا نمازم را با وضو بخوانم، چند روز است كه بدون وضو و با تيمم نماز مي خوانم.

از آن همه عزت نفس و بزرگواري و ايمان آن جوان رزمنده شرمنده شدم. مي ديدم كه چند روز است كه آب ندارد و از حالتش معلوم بود كه سخت تشنه است، ولي تشنگي را به روي خودش نمي آورد. به دنبال آب بود كه بتواند وضو بگيرد و نمازش را با وضو بخواند». [1] .



[ صفحه 135]




پاورقي

[1] گمشده اي در شياكوه، ص 65.


بازگشت