نماز شب در اسارت


در يكي از شبهاي سرد زمستان، درست در نيمه هاي شب بود كه يكي از بچه ها براي اقامه ي نماز شب، بيدار شد. وي با آرامي و بدون آنكه كسي متوجه شود، وضو گرفت و به نماز شب ايستاد. اما يكي از نگهبانان عراقي او را ديد. نگهبان به طرز وحشتناكي نعره مي كشيد و با خشم به داخل آسايشگاه تف مي انداخت، ولي آن اسير، بي اعتنا به فرياد اعتراض نگهبان به نماز خود ادامه داد و آن را به پايان برد. پس از اتمام او بنا به دستور نگهبان به طرف پنجره رفت، اما هنوز كاملاً نزديك نشده بود كه چهره ي معصومش به آب دهان آن بعثي ملوث شد. سپس نگهبان عراقي موهاي او را با دو دست از ميان پنجره گرفت و چند بار با شدت به ميله ها كوبيد و صورتش را آماج مشت و سيلي قرار داد. بعد نامش را پرسيد و هشدار داد كه فرداي آن روز او را به شدت تنبيه خواهد كرد، سپس دشنام گويان دور شد. اما نماز شب او، چنان شور و حركتي به بچه ها داد، كه همه، يكي پس از ديگري، برخاستند و خالصانه به نماز شب ايستادند. [1] .



[ صفحه 117]




پاورقي

[1] نماز در اسارت، ص 106.


بازگشت