آخوند ملا عباس تربتي


مرحوم راشد، كه در سفري كه با پدرش مرحوم آخوند ملا عباس تربتي به يك روستاي دور افتاده رفته بودند، چنين مي نويسد:

«اكنون شب از نيمه گذشته، پدرم از ديشب تاكنون چيزي نخورده و من نيز از ظهر كه ناهار خورده ام، غذا نخورده ام، و بي خوابي گرسنگي را از ياد برده است. آن مرد دو گرده نان تافتون يك باديه ماست تازه كه در خانه داشت براي ما آورد. نان تافتون را با ماست خورديم و صاحبخانه براي ما رختخواب افكند كه بخوابيم.

من از بس كه ككها مي گزيدند نتوانستم بخوابم پدرم نيز نيم ساعتي يا بيشتر استراحت كرد و چون سحر نزديك شد، برخاست، بيرون رفت و



[ صفحه 112]



تجديد وضو كرد و آمد در تاريكي ايستاد و نماز شبش را خواند. در اين مواقع اگر شخص ديگري در اتاق بود آهسته نماز مي خواند و مي گريست كه مزاحم خواب ديگران نباشد. چنانكه در خانه ي خودمان در شهر، چون همه در يك اتاق مي خوابيديم، خيلي از شبها مي شد كه من بيدار مي شدم و احساس مي كردم كه پدرم آهسته «العفو» مي گويد و مي گريد.» [1] .


پاورقي

[1] فضيلتهاي فراموش شده، حسين علي راشد، ص 109.


بازگشت