حجة الاسلام شفتي
اين سيد بزرگوار پيوسته مراقب باري تعالي بود و چيزي او را از حالت حضور و مراقبت بازنمي داشت. گوشه هاي چشم او از كثرت گريه كردن در مقام تهجد مجروح شده بود.
يكي از نزديكان اين بزرگوار گفته است: «با آن مرحوم به يكي از روستاها رفتيم، شب را در راه گذرانديم. سيد به من فرمود؛ نمي خوابي؟ من رفتم كه بخوابم، چون سيد گمان كرد كه من خوابيدم برخاست و مشغول نماز شد، به خدا قسم ديدم بندهاي دوش و اعضايش مي لرزيد، به طوري كه كلمات نماز را از شدت حركت فكين و اعضا مكرر مي نمود تا آن را صحيح ادا كند.»
گويند از شدت حضور قلبي كه در پيشگاه خداوند داشت، بندهاي دوشش مي لرزيد و به محض اينكه مجلس از مردم خلوت مي شد، اشكش جاري مي گشت، جاري شدن اشك او، مقارن با بيرون رفتن آخرين فرد مجلس بود.
محدث قمي گويد: «در عبادت و دعا و مناجات با قاضي الحاجات و نوافل و اوراد، حكايات بسيار از آن جناب نقل شده است.» [1] .
مرحوم تنكابني مي گويد: «اين بزرگوار از نيمه ي شب تا صبح، به گريه و زاري و تضرع اشتغال داشت و در صحن كتابخانه اش، مانند ديوانگان
[ صفحه 103]
مي گرديد و دعا و مناجات مي خواند و بر سر و سينه مي زد تا صبح، و چنان صداي گريه ي او بلند بود كه اگر همسايه ها بيدار مي شدند مي شنيدند. بالأخره، از كثرت گريه و زاري، در اواخر عمر به بيماري «باد فتق» مبتلا شده بود و پزشكان هر چه معالجه كردند سود نبخشيد. بناچار، سيد را از گريه منع كردند و گفتند؛ گريستن بر تو حرام است؛ زيرا، موجب افزايش باد فتق مي شود. و هنگامي كه سيد به مسجد مي رفت تا وقتي كه در مجلس حضور داشت، ذاكرين منبر نمي رفتند، و اگر اتفاقاً در حضور او ذاكري به بالاي منبر مي رفت، او برنمي خاست و باز گريه مي كرد.»
مرحوم تنكابني، درباره ي فرزند حجةالاسلام شفتي، مرحوم آقا سيد اسدالله - كه معاصر او بوده است - چنين مي نگارد: «هر شب از نيمه شب تا صبح در جايي خلوت به دعا و مناجات و گريه و عبادت و نماز اشتغال دارد و در گريستن از خوف خداوند متعال، مانندي براي او نيست.» [2] .
پاورقي
[1] وحيد بهبهاني، ص 222.
[2] قصص العلماء، ص 123 و 137.