يك مسأله فقهي


امام در حالي كه حس كرد كه فشار دارد سقوط مي كند و افراد مختلف در اطراف ايشان بيش از معمول وجود دارد، به يقين مي دانست كه در واقع مراحل آخر زندگي را طي مي كند.

در اين مراحل ديگر با خودش و خداي خودش بود. با اينكه بيماري آن قدر وسيع پيشرفت كرده بود كه تمام تار و پود ايشان از جمله ريه، كبد و جاهاي مختلف را سلولهاي سرطاني گرفته بود... ايشان در بستر كه خوابيده بودند اغلب در يك حالت بي حالي كه درست نمي توانست جواب بدهد و تن صدا پايين آمده بود، وقتي كه حس مي كرد نزديك ظهر است، به طور دايم به ما يادآوري مي كرد كه بگوييد: وقت نماز ظهر شده؟ يا وقت نماز مغرب شده؟ وقتي كه به نماز مي رسيد ايشان با تن صداي خوب نماز مي خواند و هشياري كامل داشت. وقتي نماز تمام مي شد، ايشان دوباره مي رفت به حالت خودش و ما همه حس مي كرديم با خداي خودش خلوت كرده است. ساعت هاي آخر عمر دائم سوره حمد را مي خواندند.دائم و متصل مي خواندند؛ البته با صداي بسيار ضعيف. يك چيزي كه براي من جالب بود اين نكته بود كه در يكي از منابر شنيده بودم كه يك فردي آمده كتابي نوشته كه آخرين جمله اي كه بزرگان دين گفته اند، چه بوده است؟ البته اين صحبت را چند سال پيش، قبل از اينكه ايشان رحلت بكنند شنيده بودم. بعد كه ايشان در



[ صفحه 96]



آن مراحل بد و خيلي ناجور قرار داشتند و ديگر تن صدا خيلي پايين بود و فشار بسيار پايين آمده بود و روي 40 ميلي متر جيوه بود و اصلا قدرت تنفس و قدرت صحبت و توان از ايشان گرفته شده بود، ناگهان مرا به اسم صدا كردند و چون به من گفتند: آقاي دكتر، دستور دادند آقاي دكتر (من نزديك بودم) گفتم جانم چيه؟ ايشان ذكر كردند كه وضو گرفتن قبل از وقت، تا اين جمله را گفتند من متوجه شدم يك مسأله فقهي را دارند مطرح مي كنند. آقاي آشتياني و حاج احمد آقا نزديك بودند، اينها را صدا كردم، گفتم: تشريف بياوريد امام يك مسأله فقهي را مي گويند و در حد من نيست. [1] .


پاورقي

[1] حسن عارفي.


بازگشت