در بيهوشي به هوش بودند


ساعت يك بعد از ظهر شنبه گفتند كه خانواده جمع شوند و سپس بعضي از آقايان دفتر مخصوص خود را خواستند و با آنها درباره برخي از مسائل شرعي صحبت كردند كه درباره آنها اختلاف نظر وجود داشت. وقتي نوبت خانواده شد تا با آنها صحبتي بكنند نتوانستند چيزي بگويند، فقط گفتند: «من مي خواهم بخوابم». همان خوابيدني كه بيدار شدني در پي نداشت. همان روز نماز ظهر و عصرشان را با وضو خواندند. از يك ساعت قبل از ظهر هر كس پيش ايشان مي رفت، از او مي پرسيدند: «چقدر به ظهر مانده؟» و هدفشان هم اين بود كه در نماز اول وقتشان تأخيري رخ ندهد. از ساعت سه و نيم بعدازظهر احساس اضطراب عجيبي بر همه مستولي شد. كار به جايي رسيده بود كه با تلاش بسيار پزشكان و پرسنل بيمارستان، همه منتظر وقوع معجزه اي بوديم. هنگام مغرب، پزشكان با توجه به آنكه حساسيت ايشان را به نماز مي دانستند، صدايشان كردند و گفتند: آقا! وقت نماز است. امام كه از ساعت يك و نيم بعدازظهر بيهوش شده بودند، نسبت به اين صدا



[ صفحه 90]



عكس العمل نشان دادند. همه ما شاهد آن بوديم كه ايشان در آن حالت بيهوشي با حركات دست و ابروها نماز مغرب را به جا آوردند. [1] .


پاورقي

[1] فرشته اعرابي.


بازگشت