نگران بودند كه نمازشان دير شود


وقتي امام براي عمل جراحي به بيمارستان آمدند من كشيك بودم، با توجه به اينكه امام هميشه مدتي قبل از اذان صبح به طور عادت براي نماز شب بلند مي شدند، آن شب هم من يادم است كه ايشان بلند شدند براي اين كار. من متوجه شدم خوني كه براي عمل به ايشان وصل است جريان ندارد. با توجه به اينكه ايشان هم بايد خون را مي گرفتند، من رفتم ببينم كه اشكالش چيست. ايشان همه اش نگران اين بودند كه نمازشان دير نشود. هي مي گفتند: «برويد بيرون، خوب باشد بعدا...» من ديدم كه اصلا ايشان خيلي ناراحتند. واقعا من ديدم كه خدا را خوش نمي آيد كه ما ايشان را اين قدر ناراحت كنيم، بنابراين من به حاج آقا انصاري گفتم كه بگذارند ايشان نمازشان را بخوانند. بالاخره نماز را شروع كردند؛ اما آن خلوتي كه مي خواستند برايشان مهيا باشد، انجام نگرفت. من و



[ صفحه 83]



حاج آقا انصاري بوديم و شايد يكي - دو نفر ديگر. خلاصه، من آقاي انصاري را قانع كردم كه برويد بعد از نماز من مي آيم درستش مي كنم، چون واقعا ناراحتي را در چهره ايشان ديدم كه درست نمي توانند با خدا خلوت كنند. من و دكتر طباطبايي و آقاي محمد هاشمي داخل اتاق ايستاديم نماز شب ايشان را مي ديديم واقعا صحنه هاي خيلي زيبايي بود، نماز صبح را هم بعد از نماز شب خواندند، و قرآن را معمولا قبل از نماز، يعني چه قبل از نماز ظهر و چه قبل از نماز مغرب و عشاء و چه قبل از نماز صبح مي خواندند. بعدش هم دعا و تعقيبات ديگر، تا صبح شد و براي عمل جراحي آماده شدند. [1] .


پاورقي

[1] محمد شريفي.


بازگشت